گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

چه حلقه هاست بدان زلف تابدار اندر

چه غمزه هاست بدان چشم پرخمار اندر

ز غمزه هاش تباهی به هوش و عقل اندر

ز حلقه هاش سیاهی به قیر و قار اندر

چه قندهاست در آن لب که لب همی خایند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

زنایبان رخ و چشم و زلفت ای دلبر

یکی گل است و دوم نرگس و سیوم عنبر

رخ تو راست ز سلطان نیکویی سه لقب

یکی بدیع و دوم درخور و سیوم دلبر

همیشه در سر زلفت مجاورند سه چیز

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

ای رخ و زلفین تو در فتنه دام روزگار

کرده ام در عشق تو دل را به کام روزگار

روزگار ار روز و شب باشد رخ و زلفین تو

روزگاری دیگرند ای من غلام روزگار

لاجرم چون روزگار از جور ناسایی دمی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

خمار داد سرم را به چشم نیم خمار

ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار

اگر به می لب و رخسار او نسب دارد

چرا که در دل من جای ساخته است خمار

وگر قرار دل من دو زلف او بردند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

زهی در غمزه چون هاروت ساحر

به نور چهره همچون زهره زاهر

به چهره جسته ای آزار زهره

به غمزه برده ای بازار ساحر

جمالت عنصر حسن است و در حسن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

چو کهربا شد برگ و چو لعل گشت عصیر

گره گره چو زره شد ز باد روی غدیر

مشعبدی کند اکنون خزان همی به درست

که وصف حال جهان را همی کند تغییر

ز مرغزار برون کرد حله کمسان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

امارت گرفت افتخاری دگر

فرستاد دولت نثاری دگر

زیادت شد از بهر فتح و ظفر

به میدان مردان سواری دگر

سپهر و ستاره بدین بزمگاه

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

روزه رفت و رسید عید فراز

عود پیش آر و کار عید بساز

رمضان را پدید گشت انجام

خیز تا خرمی کنیم آغاز

روزه از تاختن فرود آسود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش

کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش

گر بر میان ستم کند از بستن کمر

بر من همان کند که کند بر میان خویش

از بس که هست یاد لبش بر زبان من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش

من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش

چشمم نگار کرد کنار مرا به خون

چون در کنار خویش ندیدم نگار خویش

تا غمگسار خویش لقب کردمش زعشق

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش

دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش

گر اتفاق نباشد میان آتش و آب

چگونه گشت بر آن عارض آبدار آتش

ز عشق عارض او غمگسارم آتش است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش

نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش

خانه من ز جمال تو چو فردوس شده است

خانه فردوس شود با صنم حورا فش

آتش عشق توام کرد پرستنده خویش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

شکر بارد همی از ناردانش

قمر تابد همی از گلستانش

شکر طعم و قمر نور است طبعم

همه ساله ز وصف این و آنش

کمر بر خیزران بسته ندیدی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

در شد چمن باغ به دیبای ملمع

پیروزه گل گشت به یاقوت مرصع

گر باغ نه روم است و نه بغداد چرا شد

پر اطلس واکسون ز دبیقی و ملمع

در جلوه نگه کن به عروسان بهاری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

ای اوج چرخ قصر معالیت را شرف

اسلام و دین گرفته به تو نصرت و شرف

بر خاتم شرف نسب پاک تو نگین

واندر جهان ز خاتم پیغمبران خلف

نام تو نعت صورت و فعل تو آمدست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

دلم را دیده عاشق کرد عاشق

که دل را عشق لایق بود لایق

مراد از دیده معشوق است معشوق

دلم پیوسته عاشق باد عاشق

بدان دلبر سپردم دل که دارد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

در این برف و سرما چه چیز است لایق

شراب مروق رفیق موافق

رفیق موافق شراب مروق

عزیزند هر روز و هر وقت لایق

یکی باده ای خواه چون روی عذرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

گر نبودی ماه را بر آسمان هر مه محاق

ماه خواندندی تو را خلق زمین بر اتفاق

آسمان از دیده من در حسد باشد که هست

از جمال تو مراد در دیده ماه بی محاق

ماه اگر بر آسمان باشد من اینک بر زمین

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

گهی حریف خلافی گهی رفیق وفاق

نه بر طریق وصالی نه بر طریق فراق

نه بر وصال ثبات و نه در فراق صبور

نه با جفات قرار و نه با وفا میثاق

گهی به خشم به تریاق بر فشانی زهر

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode