گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

چند در دل آتش سود ای جانان داشتن

آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن

در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ

دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن

ناوک مژگان گشاید بر دل و گوید منال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

الامان الامار جان جهان

در دل خاک تیره شد پنهان

گشت امن و امان نهان از چشم

تا نهان گشت شخص امن و امان

کاخ و یوان کنید پر آتش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

سپیده دم چو دمیدن گرفت بوی چمن

هوا ز ژاله گهر بست بر عذار سمن

بت سمن بر سیماب سینه سرو آسا

به کف چمانه درآمد چمان چمان به چمن

چکان چکان خویش از گل زناز بر قرطه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

زهی انا مل و کلکت گره گشای جهان

جهان نمای ضمیر تو رهنمای جهان

به پایه کنف تست انتهای سپهر

به سایه شرف تست التجای جهان

همه به حسبت وداد تو افتخار وجود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان

صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان

همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر

کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان

آسمان او دورنگ و افتابش مشک فام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

زندگانی شهریار زمین

خسرو روزگار رکن الدین

شیر پر دل اتابک اعظم

فخر و زیب زمان وزین زمین

آن فرازنده لوا وسر یر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

فخر دارد پارس بر کل اقالیم زمین

از مکان چون هست کانون وداد و داد و دین

خسرو عادل ابوبکر آنکه رای راستان

خواندش از راست رائی شهریار راستین

آن جوابختی که دولت زایدش از آستان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

زمین به امن شد آراسته زمان به امان

به یمن دولت فرمانده زمین و زمان

خلاصه حرکات سپهر عصمت و دین

نقاده ملکات جهان الغ ترکان

خدایگان زمین و زمان که گر خواهد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

ای تو به جاه خسرو صاحب نشان شده

در ملک شاه خسرو و صاحب قران شده

ای آفتاب سایه فکن کز ظهور تست

در سایه تو ذره صفت خور نهان شده

ای چرخ قدر خواجه که امر تو چون قدر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه

که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه

به وداع من بیچاره برنجان قدمی

که فدای قدمت باد دلم بی اکراه

اگر از لطف نهی گام به کاشانه من

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جیبن نمود ماه از طرف بساط شاه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

ای آنکه چو باد ناتوانی

با باد به بوی همعنانی

آنچ از تو به جان خرند عشاق

بر باد دهی به رایگانی

آهونئی و نسیم مشکین

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

اکنون که یافت دهر کهن خلعت نوی

نو گشت باغ و راغ ز تمثال مانوی

بلبل نوای باربدی برکشید و باز

بر کف نهاد لاله می و جام خسروی

در پهلوی چکاوک ترکی زبان نشست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

کمر می بندی ای یار سپاهی

مگر کاندر بسیج برگ راهی

مرو راه جفا و دوری ارچه

به روی رفتن بود رای سپاهی

کنی دعوی که ما هم زین سفرهاست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

ای چهره تو آینه صنع خدایی

جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی

آئینه همه چیز نماید به جز از جان

تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی

بر آئینه از صورت جان نقش نباشد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

کجاست در همه ملک جهان سلیمانی

که مهر دل نسپارد به دست شیطانی

به امر نافذ چون باد را دهد فرمان

چرا نه دیو هوی راکند به زندانی

چو علم منطق طیر از فروغ دانش اوست

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳