گنجور

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۳ - درستایش حکیم ابوالفتح

 

صبحدم کز دریچه ادراک

نگرستم به ساحت افلاک

شاهد طبع خویشتن دیدم

رسته از قید آب و آتش و خاک

بند برقع گشاده و سرمست

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۴ - در منقبت علی علیه السلام

 

تبارک الله از این آسمان شتاب کرنگ

که نعل آینه رنگش ندیده رنگ درنگ

اگر بساحت میدان او در آید غم

وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ

در این هوس که رود همعنان او نفسی

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۵ - تجدید مطلع

 

منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ

نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ

بزیر سایه طوبی غنوده ام یعنی

نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ

بچار بالش تسلیم تکیه کرده مدام

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

چهره پرداز جهان رخت کشد چون بجمل

شب شود نیمرخ و روز شود مستقبل

چشم شب تنگ شود دایره مردمکش

دیده روز بتدریج برآید احول

مردم دیده آن ژاله و گرما بصفت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۷ - تجدید مطلع

 

ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل

چشم روح القدس از شوق جمالت احول

مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن

تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل

از دل و دامن آلوده در یأس مزن

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۸ - در مدح شاهزاده سلیم

 

نوبهار آمد که افشاند چو حسن یار گل

چون وصال یار ریزد هر خس و هر خار گل

گلفروشی بود مخصوص دل پر داغ ما

کرد بی عزت بهار آخر بهر بازار گل

بسکه طبع کاینات از خرمی آبستن است

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۹ - تجدید مطلع

 

چون ز لطف آری ببالین من بیمار گل

از پی آرایش تابوت هم بردار گل

گر بجنت بگذری حاشا که رضوان در رهت

سوسن و سنبل بیفشاند بلی ناچار گل

جلوه کن در روضه تا حوران بدست انفعال

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۰ - حسب حالی از خویشتن

 

رفتم ای غم زپی عمر شتابان رفتم

بشتاب ار طلبت هست زمن هان رفتم

مشتاب ای غم دنیا که بگردم نرسی

بکن از دور وداعم که شتابان رفتم

ایها الناس بگوئید مبارک بادم

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۱ - تجدید مطلع

 

از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم

همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم

بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ

آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم

رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۲ - در مدح میرابوالفتح

 

باز گلبانگ پریشان می‌زنم

آتشی در عندلیبان می‌زنم

حجله گل بهر من بستند و من

سر به دیوار گلستان می‌زنم

در بن هر خار خنجر می‌خورم

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۳ - در مدح شاهزاده سلیم

 

صباح عید که در تکیه گاه ناز و نعیم

گدا کلاه نمد کج نهاد و شه دیهیم

نشاط طبع بحدی که نشنود دانا

بجز ترانه اطفال و ترهات ندیم

بساط مجلس دهر آنچنان نشاط آمود

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۴ - تجدید مطلع

 

من و نمودن بطلان عهدهای قدیم

بذکر منقبت عهد شاهزاده سلیم

تولدش بنهاد شریر دهر آن کرد

که با طبیعت آتش نزول ابراهیم

نهیب هیبت او در مشیمه نقدیر

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۵ - در مدح جلال الدین اکبر شاه

 

منادی است بهر سو که ای خواص و عوام

می نشاط حلال و شراب غصه حرام

فضای عالم هستی زغصه تنگ آمد

مشابه دل عاشق ، مثال چشم لئام

هوای روضه گیتی شکفته شد زآنسان

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۶ - تجدید مطلع

 

زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام

چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام

بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم

که بر حکایت من مطلع شود پیغام

بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۷ - درمدح امیرالمؤمنین علی (ع)

 

منم آن سحر بیان کز مدد طبع سلیم

نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم

منم آن مایه فطرت که گر انصاف بود

با وجودم نتوان گفت باندیشه فهیم

منم آن بحر لباب ز معانی که بود

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۸ - در منقبت علی (ع)

 

چون گرد باد آه ز خاکم کشد علم

بر فرق روزگار فشاند غبار غم

چون دل بجای خویش بود کز نهیب درد

زین آشیانه طایر آرام کرده رم

در عهد من زدهر مجو خوش دلی که هست

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۹ - در مدیح حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام

 

ای مرتفع ز نسبت جود تو شان علم

کلک گهر فشان تور طب اللسان علم

ای ساکنان مصر معانی بحسن عقل

نادیده یوسفی چو تو درکاروان علم

سلطان دین علی که زشست کمال اوست

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۰ - بیان مفاخر

 

من کیستم آن سالک کونین مسیرم

کز بیخته جوهر قدس است خمیرم

در صفحه تصویر جلال است مثالم

در پرده تقدیر محال است نظیرم

چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۱ - در ذکر افتخارات خود

 

گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم

دست چمن گرفته بمسکن در آورم

با های و هوی ناله کنم راه شوق طی

باشد که هول در دل رهزن درآورم

گر طاعت صنم برم از خانقه بدیر

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۲ - تفاخر شاعرانه

 

ای طعن فلک نوشته برسم

وی زلف صبا بریده از دم

ای در بر توسن فلک شوخ

ز آنگونه که پیش شعله هیزم

بر غنچه سبکروی وی بدانسان

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode