گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۱ - خبر یافتن شیرین از عقد کردن خسرو شکر را و به صحرا رفتن و ملاقاتش با فرهاد

 

خبر شد چون به شیرین مشوش

که خسرو شد به شیرین دگر خوش

به تنهائی نشستی در شب تار

همه شب تا سحرگه بگریستی زار

جنیبت را برون راندی ز اندوه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۲ - جوی کندن فرهاد به دستور شیرین در کوه بیستون

 

برون آمد چو صبح عالم افروز

بسان جوی شیر از چشمهٔ روز

به کوه انداختن فرزانه فرهاد

به کوه سنگ شد چون کوه پولاد

دل خارا به نیروئی همی کند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - آواره شدن فرهاد از عشق شیرین

 

چو شیرین که گهی پیشش رسیدی

نمک بودی که بر ریشش رسیدی

چو مرغی تشنه کابی بینداز دام

نه آن یابد نه بی آن گیرد آرام

سپهر افسون غم در وی دمیدی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۴ - آگاهی خسرو از عشق فرهاد

 

حکایت فاش گشت اندر زمانه

به گوش عالمی رفت این فسانه

چو اندر شهر گشت این داستان نو

رسید آگاهی اندر گوش خسرو

که شیرین راز عشق سست بنیاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - بیتی چند از عتاب نامهٔ خسرو به شیرین

 

به نام آنکه تن را نور جان داد

خرد را سوی دانائی عنان داد

سلام من که دل در دام دارم

غلامم لیک خسرو نام دارم

نیم از یاد تو یک لحظه خاموش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - از جواب نامهٔ شیرین به خسرو

 

به نام نقشبندی لوح هستی

که بر ما فرض کرد ایزد پرستی

خرد را با کفایت کرد خرسند

سخن را با معانی داد پیوند

دو دل را کو به پیوند آشنا کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۷ - بازگشت خسرو از اصفهان و خواب دیدن او

 

چو در ارمن رسید از جنبش تیز

زره داران شیرین کرد پرهیز

حکایت کرد کز بیداری بخت

چو شب در خواب رفتم بر سر تخت

چنان دیدم به خواب اندر که گوئی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رفتن خسرو پیش فرهاد و مناظرهٔ ایشان

 

شهنشه گفت کز بخت دل افروز

به جوی شیر خواهم رفت امروز

کشید از تن لباس مرزبانان

برون آمد بر آئین شتابان

از آن سو پرس پرسان کوه بر کوه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مردن فرهاد در عشق شیرین

 

ملک را بود زنگی پاسبانی

ترش رخساره‌ای کژ مژ زبانی

چو دیو دوزخ از عفریت روئی

چو زاغ گلخن از بیهوده گوئی

شهش خواند و عطای بی کران کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رسیدن خبر مرگ فرهاد به شیرین و زاری او

 

که چون فرهاد روز خود به سر برد

چو شمع صبح دم در سوختن مرد

خلل در عشق شیرین در نیامد

بر آمد جان و شیرین بر نیامد

خبر بردند بر شیرین خون ریز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - مناجات شیرین در شب فراق

 

شبی تاریک چون دریائی از قیر

به دریا در چکید چشمهٔ شیر

ز جنبیدن فلک بی کار گشته

ستاره در رهش مسمار گشته

ز ظلمت گشته پنهان خانهٔ خاک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۲ - رفتن خسرو به سوی قصر شیرین و در بستن شیرین به روی خسرو

 

چو بستان تازه گشت از باد نوروز

جهان بستد بهار عالم افروز

ز آسیب صبا در جلوه شد باغ

به غارت داد بلبل خانهٔ زاغ

هوا کرد از گل آشوب خزان دور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - گفتگوی خسرو و شیرین

 

به زاری گفت کای جانم بتو شاد

غمت شادی فزای جان من باد

بزرگیهای بی اندازه کردی

که با خردان بزرگی تازه کردی

چو بود این بی سبب در پرده ماندن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین

 

جوابی با هزاران عذر چون قند

گشاد و کرد شیرین را زبان بند

که ای داروی چشمم خاک کویت

دلم دیوانهٔ زنجیر مویت

ز رخسار تو چشمم باد پر نور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۵ - غزل سرائی باربد از زبان خسرو

 

چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر

دو عاشق را کند با هم به تدبیر

گهی خوش خوش به شادی جام گیرند

گهی در بزم وصل آرام گیرند

گهی با سرو سنبل دست مالند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان

 

چو مه در چادر شب رفت در خواب

فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب

عروس صبح را بیدار شد بخت

عروسانه بر آمد بر سر تخت

صنم فرمود کز گنج چو دریا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۷ - عقد کردن خسرو شیرین را

 

ملک فرمود کآید موبدی زود

کند پیوسته مقصودی به مقصود

خردمندی طلب کردند هشیار

ز دل دریاوش و از لب گهر بار

در آمد کاردان و راز پرسید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۸ - زفاف خسرو و شیرین

 

چو مه در جلوه شد با نازنینان

به خلوت رفت از آن خلوت نشینان

نهان گشت از پی عاشق نوازی

کز آب گل کند گل را نمازی

حریر آبگون بر ماه بر بست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان

 

در آمد قاصد اقبال سرمست

به توقیع ابد منشور در دست

که خسرو چیست این حاد و خیالی

که عالم پر شد و گنجینه خالی

نگویم دهر پر آوازه کردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode