گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگر قامت برافرازی زمین را جان شود پیدا

به هر جا لب گشاید چشمه حیوان شود پیدا

به دل از داغ تیرش بوستان تازه یی دارم

که از نخل گل او غنچه پیکان شود پیدا

بر اطراف جهان عمریست چون خورشید می گردم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

بی‌لبت شد سنگباران بر لب پیمانه‌ها

می‌پرستان خاک می‌لیسند در میخانه‌ها

هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن

آید این آواز از خاکستر پروانه‌ها

از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بر سر بالینم ای خضر مسیحا دم بیا

رفته ام از خود بیا ای عیسی مریم بیا

بهر پابوست جبینم انتظاری می برد

کعبه مقصد بیا ای قبله عالم بیا

غنچه های داغ بر اعضای من گل کرده است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

کوه پهلو بر زمین ماند ز بار درد ما

چرخ را سازد مشبک تیر آه سرد ما

کهربا خود را نهان سازد به زیر برگ کاه

گر بگیرد پرده از رخسار رنگ زرد ما

فوطه زاری شود در باغ طوق قمریان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای بهارت را گل خودرو گریبان‌پاره‌ها

خار دیوار گلستانت صف نظاره‌ها

گرم‌رفتاران ز عالم رخت هستی برده‌اند

برق گرد کاروان شد از وطن آواره‌ها

نسبت عشاق چون یوسف خطا باشد ز جرم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گاهی به چشم لطف مه من بوبین مرا

در آتش فراق مسوز اینچنین مرا

نی قاصدی که با تو رساند پیام من

نی همدمی که با تو کند همنشین مرا

دست از ستم بکش که جفاپیشگان شهر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ز ناله منع مکن عاشق بلاکش را

کسی نه بسته به افسون زبان آتش را

به گرم و سرد جهان هر که ساخت همچون شمع

شکسته رونق بازار آب و آتش را

هجوم خار کند شعله را قوی چنگال

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نیست آزار کسی در دل غم پیشه ما

جوی شیر است روان از دهن شیشه ما

خسرو عشق اگر بر سر انصاف آید

خون فرهاد ز شیرین طلبد تیشه ما

ما نهالیم که پرورده باغ دگریم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

حرص افزون می شود از مرگ ما افلاک را

می شمارد دام رزق دیده خود خاک را

دشمنی با سرکشان کردن سر خود خوردن است

زیر دست شعله سازد صف کشی خاشاک را

پا ز حد بیرون نهادن قطع پیوند خود است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

سایه از بی تابیم سیلی زند مهتاب را

اضطرابم جان درآرد کشته سیماب را

می شود خصم قوی از چرب و نرمی زیر دست

می کند پامال خود یک قطره روغن آب را

بر ضعیفان بیشتر می آید از دوران شکست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

می خورد خون جگر در بزم ما مهمان ما

شیشه و ساغر تهیدست است در دوران ما

از تردد پای خود بر یکدیگر پیچیده ایم

دست ما عمریست کوتاه است از دامان ما

گردبادیم از رفیقان لیک دورافتاده ایم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

قبا کشیده به بر قامت بلند تو را

شکر گرفته در آغوش نوشخند تو را

هلال تا به رکاب تو سر نهد چون نعل

هزار بار ببوسد سم سمند تو را

دلم شکسته و عمریست آرزو دارد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

چه باشد گر بگیری دست چون من ناتوانی را

پری همچون کمان در خانه بی نام و نشانی را

چمن مانند داغ لاله در گرداب خون افتد

اگر گویم به بلبل از جدایی داستانی را

چه سرها مانده ام چون مهر و مه در کوچه خواری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

تا جلوه عنان تو برداست هوش ما

دارد سری به حلقه فتراک گوش ما

لب بستر کی به غنچه گشاید در نشاط

باشد کلید فتح زبان خموش ما

ای محتسب رعایت خود را نگاه دار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا

تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا

در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب

مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا

پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

تیره بختی گفت در گوش خطش راز مرا

کرد روشن عاقبت این سرمه آواز مرا

سیر از خود رفتن من می دهد بوی وداع

کرده اند از نکهت گل بال پرواز مرا

تهمت نقصان پر و بال مرا از کو تهیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ز بخت تیره بود تازه داغ لاله ما

فتیله آه بود در چراغ ناله ما

ز بحر کاسه گرداب پر نمی گردد

چگونه آب نگردد دل پیاله ما

جهانیان در گفت و شنود بربستند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما

آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد

بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

می دهد هر دم فریب آن نرگس جادو مرا

می کند آخر بیابان مرگ این آهو مرا

صورت او نقش بندد هر کجا پهلو نهم

خامه نقاش باشد در بدن هر مو مرا

اهل دل را صحبت دنیاپرستان آفتست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای خط سبزت بهار محشر آواره‌ها

سنبل زلفت کمند گردن نظاره‌ها

در چمن ای شعله‌خو تا عزم رفتن کرده‌ای

شمع روشن کرده‌اند از مقدمت فواره‌ها

کوکبم را نیست آرامی ز گردش‌های چرخ

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۸