گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۱ - صفت یار با خط و خال است

 

ای نگاری که ز خوبی رخت

حور در خلد گرفتار بماند

رخ تو حسن به پرگار بزد

در میان نقطه پرگار بماند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۲ - صفت یار لشکری گوید

 

رفتی به جنگ و جز تو که دید ای صنم صنم

کو با هزار مرد مبارزه فره بود

باز آمدی مظفر و پیروز و روز نو

آری چو تو صنم همه جا روز به بود

لابد مظفر آید آن کس که گاه جنگ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۳ - صفت دلبر صوفی مذهب

 

گفتم چرا نسازی با من تو

تا کی تنم ز بهر تو بگدازد

گفتا تو بت پرستی و من صوفی

با بت پرست صوفی کی سازد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۴ - در حق دلبر نوخط گفته

 

نیکوتری به چشم من از دولت

وز نعمت جوانی شیرین تر

ماهی و نور داده تو را ایزد

سروی و آب داده تو را کوثر

پرگار حسن بر رخ تو گشته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۵ - صفت یار برزگر گوید

 

ای به دو رخ بسان تازه بهار

نکنی کار جز به میل و شمار

گر ز من زاریست همواری

کارم از تو چراست ناهموار

همچنان کز شیار گل ببری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۶ - صفت دلبر فیروزه فروش

 

کی خرند از تو فیروزه هرگز

چون ببینندت ای بدیع نگار

لب و دندان تو همی بینند

لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار

هر چه فیروزه بایدت بفروش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۷ - صفت دلبر زرگر باشد

 

مه سنگین دلی ای مهر دلجوی

بت شیرین لبی ای یار زرگر

بدیدم زرگری شیرین نهادی

از آن کردم رخان خویش چون زر

مگر روزی دخان چون زر من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۸ - صفت یار نیلگر گوید

 

نیلگر یاری و ز غم بر من

نیلگون کرده جهان یکسر

عارضین و رخان و انگشتانت

سمن است و گل است و نیلوفر

مزن آسیب دست بر عارض

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۹ - صفت دلبر فقیه بود

 

ز روی خواهش گفتم بدان نگار که من

ز شادمانی درویشم ای بت دلبر

مرا نصیب زکوة لبان یاقوتین

بده که نیست ز من هیچ کس بدان حق تر

جواب داد که من فقه خوانده ام دانم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۰ - صفت یار هندسی گفت

 

خورشید ملاحت است رویش

نورش به جهان شده است سایر

پرگار لطافت است دستش

بی نقطه همی کشد دوایر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۱ - در حق دلبر مؤذن گوید

 

ای بت کشمیر و سرو کشمر

ای حور دلارام و ماه دلبر

چون بتکده آزرست مسجد

از روی تو ای نگار آزر

ای دوست مؤذن تو را ز ایزد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۲ - صفت یار خط برآورده

 

تا شد تمام منکسف آن آفتاب تو

چون چرخ پر ستاره شد از اشک من کنار

آری چو آفتاب شود منکسف تمام

از چرخ کوکبان همه گردند آشکار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۳ - وصف دلدار و درد دیده او

 

خواهی که درد ناید بر چشمت

آنجا که ناصواب بود منگر

اکنون گمان برم که ز چشم بد

آسیب یافت چشم تو ای دلبر

یا نیست سرخ چشم تو از علت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۴ - عشق هم کیمیاگری داند

 

آن دلفریب دلکش و آن دلربای دلبر

با صد هزار کشی خندان درآمد از در

تنبول کرده آن بت تنبول کرده پیدا

سی و دو نار دانه در نار دانش اندر

تا کیمیای حسنش کرده ست لعل درش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۵ - سایبان کرده دلبر از پیکر

 

خواهی کز آفتاب کنی سایه مر مرا

ای از همه ظریفان یکسر ظریف تر

سایه نیوفتد صنما بر من از تنت

زیرا ز آفتاب تن تو لطیف تر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۶ - صفات دلبر زرین کمرست

 

ای ماهروی لعبت جوزا کمر

سیم است و زر به ماه و به جوزابر

امروز روز لهو و نشاط است خیز

پیش من آر باده و اندوه بر

زیرا چو مه به جوزا باشد بتا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۷ - صفت دلبر دبستانی

 

ای یار دبستانی و دبستان

نادیده چو تو دلربا و دلبر

حوری و دبستان به تو مزین

ماهی و محلت به تو منور

از نور تو این گشته چرخ اعلا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۸ - صفت دلبر صیاد بود

 

تو را ای چو آهو به چشم و به تگ

سگانند در تگ چو مرغی به پر

چرا با تو سازند کاهو و سگ

نسازند پیوسته با یکدیگر

مهی تو که هرگز نترسی ز شب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۹ - صفت دلبر واعظ باشد

 

ای مزین شده به تو منبر

خلق بر روی خوب تو نظار

یا مده خلق را تو چندین پند

یا دل من به بیهده مازار

ور همی کرد بایدت تذکیر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۰ - در حق حاکم شهری باشد

 

حکم تو بر هر دلی روان شده در شهر

نام تو زین روی شد به حاکم سایر

جور کنی بر من و ز حاکم شهری

جز تو که دید ای نگار حاکم جابر

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode