مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱
به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار
مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
در آب بسته فکن از صراحی آتش تر
که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
کرانه جوی ز عقل عقیله جوی فصول
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲
حذرای عاقلان غافل وار
حذر ای جاهلان غفلت کار
زین گذرگاه دیو نفس شکر
زین بیابان غول روح شکار
زین سرای فریب و دار فنا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳
ای جمال تو رونق گلزار
بنده زلف تو نسیم بهار
زلف مشکین به گرد روی نکوت
چون بر اطراف آفتاب غبار
هر که او کوثر و بهشت ندید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴
زهی زمانه نامهربان نادره کار
خهی سپهر نگونسار ناکس غدار
چه رنج ها که ز تونیست برروان کرام
چو غصه ها که ز تو نیست بر دل ابرار
چه حکمت است که سیر لئیم طبع تو هست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵
چو این سخن بشنیدم ز لفظ آن دلدار
ز من برفت به یکباره صبر و هوش و قرار
به عذر خواهی سوگند می خورم اکنون
مگر کند ز منش باور این سخن آن یار
در آن سخن اگر آرم شکی و تاویلی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶
الا یا مشعبد شمال معنبر
بخاری بخوری و یا گرد عنبر
نه روحی ولیکن چو روحی مصفا
نه نوری ولیکن چو نوری منور
نفسهای فردوسیانی به خلقت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷
دلم را برد زلف مشک رنگش
چه چاره تابرون آرم ز چنگش
بوده تیره شبان دلگیراز آن روی
دلم بگرفت زلف تیره رنگش
به ناخن گررگ جانم زند دوست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸
زهی رویت مه خوبان آفاق
جمالت عذر خواه درد عشاق
ندیده مثل خلقت چشم مخلوق
نیاورده چو خلقت صنع خلاق
رخت در چار حد زد پنج نوبت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹
به فال فرخ و روز خجسته سوی عراق
رسید موکب میمون صاحب آفاق
خدایگان وزیران بهاء ملت و دین
پناه و ملجاء اهل جهان علی الاطلاق
محمدبن محمد که صد قران جدانش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰
بر من زمانه کرد هنرها همه وبال
وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
در تنگنای حلقه این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال
کلکم ز دست بستد تیر حسود طبع
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱
خجسته بادا فصل ربیع و گردش سال
بر این خجسته لقا پادشاه فرخ فال
چراغ و چشم سلاطین و نور دیده ملک
فرشته خو عضدالدین شه ستوده خصال
سپهر مقدرت و قدر سعد بوبکر آن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲
کجائی ای رخ تو نوبهار باغ جمال
کجائی ای قد تو سرو بوستان وصال
کجائی ای گل خندان من دراین سرفصل
که باز بر گل خندان وزید باد شمال
ببین که سرو سهی از نسیم شد رقاص
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳
از نام شاهزاده دلم برگرفت فال
وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال
نامی که آسمان شود از وی بلند نام
نامی که مشتری شود از روی خجسته فال
از سین سرورم آمد و از عین عزتم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴
جاءالشتاء و مل الدجی ظل
بالحب و الراح این التوسل
در خز به خرگه بامنقل و مل
این نکته یاد آر کالبرد یقبل
برف است ریزان در پای گلبن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵
خدایگان سلاطین شهنشه اعظم
امید دین عرب آرزوی ملک عجم
سریر بخش ملوک جهان که تعظیمش
نهاد بر سر نه کرسی سپهر قدم
روان حشمت شخص جلال و ذات منیر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶
که می برد ز من خسته دل به یار پیام
که می رساندش از لفظ من درود و سلام
کرامجال بود کز ملال خاطر او
در افکند سخن من علی الخصوص پیام
کراست زهره که با آن نگار زهره جبین
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷
کجاست آن صنم سرو قد سیم اندام
کجاست آن بت خورشید روی ماه غلام
شگرف شاهد شمشاد قد شیرین لب
همای فاخته طوق و تذرو کبک خرام
عقاب کنیه و طاووس حسن و طوطی خط
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸
شد چشم جهان روشن و جانها همه خرم
از طلعت فرخنده نوئین معظم
آن شیر که با پنجه وبازوی شکوهش
چون پنجه بید آمد سرپنجه ضیغم
وان شید که در عهد وفاقش نتواند
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹
بهشتی شد دگر عالم چو روی حور عین خرم
شده ست از باد عیسی دم چمن زائیده چون مریم
ز نوروز مبارک پی هزیمت شد سپاه دی
خوشا آواز نای ونی به زیر گلبن و طارم
چمن شد تازه چون مینو صبا شد دلکش و خوشبو
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰
شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون
ز روی خویش مرا روی طالع میمون
به فال داشت دلم آن دل مبارک را
برای عزم سفر در دل شبی شبه گون
ز شوق داعیه اندرون جان در حال
[...]