گنجور

 
مجد همگر

از نام شاهزاده دلم برگرفت فال

وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال

نامی که آسمان شود از وی بلند نام

نامی که مشتری شود از روی خجسته فال

از سین سرورم آمد و از عین عزتم

و زدال دولتی ز نو ام داد ذوالجلال

حرف نخست اوست که دارد نشان فتح

چون حرف سین سیفش در حرب بدسگال

نه در تنش ز زحمت کسر است هیچ رنج

نه بر رخش ز منت نقطه است هیچ خال

تصحیف نام اوست که در ماورای نهر

دارد در این جهان ز بهشت برین مثال

مقلوب این سه حرف به هنگام ضرب وطعن

باشد نصیب سینه بدخواه در قتال

دندان سین و دیده عین است و زلف دال

در دیده ها چو صورت محبوب درخیال

اندر حساب سیصد و شصت و چهار عقد

نام مبارکش که بماناد در جلال

در فال همچنین به برآید که عمر او

باشد چو عقد نام صدو سی و چار سال

القصه چون به مخلص احوال من رسید

جانم گشاد گوش که تا چیست حسب حال

ناگه به گوش آمد آواز هاتفی

کای خسته جفای جهان زین سپس منال

بوبکر سعد و سعد ابوبکر را شناس

این است فال خوبت و کوتاه شد مقال

آن آفتاب دولت و این سایه خداست

این ایمن از تناقص و آن فارغ از زوال