گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

آن کز دل خود ندیده باشی

رحم است اگر شنیده باشی

ترسم که زخود گذشته باشم

وقتی به سرم رسیده باشی

یا رب چه بود در او به جز مهر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی

تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی

سوختی از آتش غیرت دل عشاق را

ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی

تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

یار من یار کسی گشته و دلدار کسی

چه شدی گر نشدی یار کسی یار کسی

خار خاریش نه زین خار که بر دل دارم

که نرفته است به پای گل من خار کسی

نکند ار چه دل‌زار من آزار کسان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

کس ای نا مهربان یاران جانی

کشد آنگه به جرم مهربانی

رقیبان را امین خویش دانی

ندانی ناید از گرگان شبانی

بدید از حلقه های زلف رویت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

که گفت مشک سیه را قرین ماه کنی؟

چو خال عارض خود روز من سیاه کنی

فغان که داد دل خود نخواهد از تو کسی

گهی که گوش به فریاد دادخواه کنی

به همرهی رقیب از بر تو میگذرم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

هر ساعت الفتی است تو را با جماعتی

آخر از آن جماعتم انگار ساعتی

دادم بهای بوسه ی او نقد جان و نیست

ما را جز این به چیز دگر استطاعتی

بهر ثمن به غیر کلافی چه آورد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

خضر آب زندگی خواست من وصل یار جانی

کاین عیش جاودان به زآن عمر جاودانی

در لعل یار پیداست پیوسته بی کم و کاست

اسکندر آنچه میخواست از آب زندگانی

تا نه زرنگ زردم آگه شوی ز دردم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

مکن تکیه زنهار تا می‌توانی

به عهد جوانان به عهد جوانی

کی آوردمی تاب این سست مهری؟

نمی بود اگر با من این سخت جانی

نه چندان به عشاق الفت نه دوری

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

جاودان داریم در ساغر شراب زندگی

من ز صهبای محبت خضر از آب زندگی

زندگی دارد شتاب و ساقی دوران درنگ

بادرنگ او نمی سازد شتاب زندگی

زاختر بد روزی آن ماه جهانتاب از درم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

از جور او مگر شب هجران شکایتی

گوید کسی که این دو ندارد نهایتی

مهر کسی خوشم که اثر در دلت نکرد

عشق تو کرد گرچه به هر دل سرایتی

هر نوع کآورند به یاد توام نکوست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

سپید گشت دو چشمم در انتظار نگاهی

که سوی من کند اما نکرد چشم سیاهی

زبیم آنکه ندانند کیست قاتلم افغان

که جانب تو نکردم به حشر نیز نگاهی

فتد به گردن من جرم خون من به قیامت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

یک ره به چشمم آن پری ناید به صد افسونگری

با آنکه گاهی ار فسون آید به چشم کس پری

در طره مشکین به رخ بر رخ ز زلف عنبری

بر ماه داری مشک تر در مشک مه می‌پروری

لعل تو ای آرام جان هم جان‌فزا هم جان‌ستان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

خطش مشک تری لعلش نباتی

نباتی رسته ز اطرافش نباتی

دهم لب تشنه جان با آن که دایم

بود جاری زهر چشمم فراتی

مقیم کوی جانانم ندارم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

ای در درون سینه ز مهرت دفینه‌ای

نگذاشت طرّهٔ تو دلی را به سینه‌ای

مهرم فزوده کین تو کین تو مهر من

حیرانم آن چه مهر بود این چه کینه‌ای

در بحر عشق ای که تو را میل ساحل است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

ز ناتوانی پیری اگر به جان آیی

برو به میکده یک چند تا جوان آیی

به بزم وصل من اغیار ره کجا یابد؟

اگر ز چشم فلک در برم نهان آیی

خبر ز حسرت من در زوال حسن رخش

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode