گنجور

 
سحاب اصفهانی

با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی

تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی

سوختی از آتش غیرت دل عشاق را

ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی

تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو

بی سبب در بزم وصل امشب مرا بنواختی

قدر سرو و گل شکستی تا تو در بستان حسن

رخ چو گل افروختی قامت چو سرو افراختی

با خرابی دل اکنون ای شه خوبان بساز

تا چرا رخش ستم در کشور دل تاختی

من ز حسرت جان سپردم چون تو بهر دیگران

از کمر خنجر کشیدی از میان تیغ آختی

کشتی ام گر از غم عشق بتان شادم که تو

صفحه ی دل را زغم های دگر پرداختی

تا کس از جورت به جز ما در سر آن کو نماند

عاشقان خویش را زاهل وفا نشناختی

نرم می باید دل آن شوخ سنگین دل (سحاب)

ورنه گیرم سنگ را ز آه درون بگداختی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بار دیگر ملتی برساختی برساختی

سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی

بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی

تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی

پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی

[...]

اوحدی

کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی

آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی

بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی

حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی

چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو

[...]

جامی

همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی

خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی

برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک

می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی

در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی

[...]

اهلی شیرازی

با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی

در صف چابک سواران آتشی انداختی

آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن

صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی

سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو

[...]

هلالی جغتایی

مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی

جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی

چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما

کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی

بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه