گنجور

 
سحاب اصفهانی

مکن تکیه زنهار تا می‌توانی

به عهد جوانان به عهد جوانی

کی آوردمی تاب این سست مهری؟

نمی بود اگر با من این سخت جانی

نه چندان به عشاق الفت نه دوری

نه پر ساده لوحی نه پر بد گمانی

مده تاج درویشی و کنج عزلت

به تاج فریدون و ملک کیانی

غم از شادمانی بود زانکه در دل

ز شادی غم آمد زغم شادمانی

تو را باشد از ناله ی ناتوانان

فغان و مرا ناله از ناتوانی

گرفتم به دل نیست میل (سحابت)

چه شد آخر اظهار لطف زبانی