گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح امیر محمد و تهنیت ولادت پسر وی گوید

 

گر مرا از تو به سه بوسه نباشد نظری

اندرین شهر ز من نیز نیابی خبری

نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی

این سخن دارد جانا به دگر کوی دری

بوسه‌ای را چه خطر باشد کز بهر ترا

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود گوید

 

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری

تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری

این روز و شب گریستن زاروار چیست

نه چون منی غریب و غم عشق برسری

بر حال من گری که بباید گریستن

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - در مدح امیر محمد ولیعهد سلطان محمود

 

دلم مهربان گشت بر مهربانی

کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی

نگاری چو در چشم خرم بهاری

نگاری چو در گوش خوش داستانی

به بالای بر رسته چون زاد سروی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - در مدح محمدبن محمودبن ناصرالدین گوید

 

مرا دلیست گروگان عشق چندین جای

عجب تر از دل من دل نیافریده خدای

دلم یکی و درو عاشقی گروه گروه

تودرجهان چو دل من دلی دگر بنمای

شگفت و خیره فرو مانده ام که چندین عشق

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین

 

دوش همه شب همی گریست به زاری

ماه من آن ترک خوبروی حصاری

برد و بناگوش سایبانش همی کرد

یک ز دگر حلقه های زلف بخاری

از بس کآب دو چشم او بهم آمد

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - در تهنیت مهرگان و مدح عضد الدوله امیر یوسف

 

مهرگان رسم عجم داشت به پای

جشن اوبود چو چشم اندربای

هر کجا در شدم از اول روز

با می اندر شدم و بر بط و نای

تامه روزه در آمیخت بدوی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - در بهبود یافتن امیر یوسف از مرض و مدح اوگوید

 

هزار منت بر ما فریضه کرد خدای

که شاد کرد دل مابه میر بارخدای

امیر ماعضد دولت و مؤید دین

که بر بزرگان فرخنده سایه تر زهمای

سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - در توصیف باغ امیر یوسف سپهسالار گوید

 

باغیست دلفروز و سراییست دلگشای

فرخنده بادبر ملک این باغ و این سرای

زین گونه باغ هیچ ندیدم به هیچ شهر

زین گونه جای هیچ ندیدم به هیچ جای

باغی چنان که بر در او بگذری اگر

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین سپاهسالار

 

ای ترک دگر خیره غم روزه نداری

کز کوه برون آمدآن عید حصاری

گریک مه پیوسته به دشواری بودی

یک سال دمادم به خوشی عید گزاری

مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

 

خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی

خوشا با پریچهرگان زندگانی

خوشا با رفیقان یکدل نشستن

بهم نوش کردن می ارغوانی

به وقت جوانی بکن عیش زیرا

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید

 

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ - در مدح خواجه عمید حامد بن محمدالمهتدی گوید

 

تا دل من ز دست من بستدی

سر بسر ای نگار دیگر شدی

چاره و راه خویش گم کرده ام

تا تو مرا به راه پیش آمدی

من زهمه جهان دلی داشتم

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

 

زنخدانی چون سیم وبراو از شبه خالی

دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی

ندانستم هرگز که به آسانی و زودی

دل چون منی از ره بتوان برد به خالی

دلم خال نبرده ست، مهی برده که با وی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - در مدح خواجه ابوسهل احمدبن حسن حمدوی گوید

 

ای پسر هیچ ندانم که چگونه پسری

هر زمان با پدر خویش به خوی دگری

با چنین خو که تو داری پسرا، گر به مثل

صبر ایوب مرا بودی گشتی سپری

تنگدل گردی چون من سوی تو کم نگرم

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - نیز در مدح خواجه ابوسهل حمدوی گوید

 

ای قصد تو به دیدن ایوان کسروی

اندیشه کرده ای که بدیدار آن روی

ایوان خواجه با توبه شهر اندورن بود

دیوانگی بود که تو جای دگر شوی

آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه را

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی گوید

 

چون موی میان داری چون کوه کمر داری

چون مشک زره داری چون لاله سپر داری

گویی که ترا دارم، بردار ببر، لیکن

گفتار دگر داری، کردار دگر داری

دل در کف تو دادم نایافته بر زان لب

[...]

فرخی سیستانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode