گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

گر زاهد کم خواره محبت نچشیده است

خونابه نخوردست و ریاضت نکشیده است

بر سینه ندارد اثر زخمی از آن تیغ

این نیز دلیل است که از خود نبریده است

بیش از ترشی بخشی ازین خوان نرسیدش

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است

باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است

ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است

ما بسمل و او می‌طپد این را که شنیده است

حال دل صدپاره که در نامه نوشتم

[...]

۱۰ بیت
کلیم
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۳

 

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است

زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز

تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای

[...]

۹ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۴

 

رخسار تو روز سیه ریش ندیده است

زلف سیهت مفلسی دل نکشیده است

بر برگ گلت گرد کسادی ننشسته است

دنبال خریدار، نگاهت ندویده است

ابروی تو پیوسته به خوبی گذرانده است

[...]

۶ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۵

 

از عشق دلی نیست که زخمی نچشیده است

این سیل سبکسیر به هر کوچه دویده است

ای غنچه خندان به حیا باش که شبنم

آواز شکر خنده گل را نشنیده است

در بردن دل اینهمه تعجیل چه لازم؟

[...]

۵ بیت
صائب
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

حقا که ملامتگر روی تو ندیده است

معنی نشینده است و بصورت نگردیده است

پیغام که آورد سحر باد که از شوق

دیوانه شده بلبل و گل جامه دریده است

ای حلقه بگوش خم زلفین تو خورشید

[...]

۱۲ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

این کیست که او پرده ز رخسار کشیده است

سرمست و چمان جانب گلزار چمیده است

در دشت چنین لاله خودرو نشکفته است

در باغ چنین میوه شیرین نرسیده است

چون است که هر کس که طمع کرده بدان باغ

[...]

۸ بیت
میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

کس نیست که از لعل تو دشنام شنیده است

وز حسرت آن لب، لب خود را نگزیده است

رخ سرخ و لبت سبز و کبود است و بگور است

آن روی که بوئیده و آن لب که مکیده است

آن لعل ز گفتار بگو بهر چه رفته است

[...]

۱۲ بیت
میرزا حبیب خراسانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

صبح ازل از مشرق حسن تو دمیده است

تا شام ابد پردۀ خورشید دریده است

حیف است نگه جانب مه با مه رویت

ماه آن رخ زیباست هر آن دیده که دیده است

هرگز نکنم من سخن از سرو و صنوبر

[...]

۱۲ بیت
غروی اصفهانی