گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح دهقان علی بن احمد

 

آن خط تیره گرد بناگوش روشنش

گوئی نوشته اند بخون دل منش

خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت

اندر دلم خیال بناگوش روشنش

در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام

[...]

سوزنی سمرقندی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

دادیم دل به دست تو در پای مفکنش

غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش

چون دست در غمت زد و پا استوار کرد

گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۶۵

 

ای صاحبی که هر که در آفاق سرکش ست

از طوق منت تو بفرسود گردنش

آنجا که رای تو به سر مشکلی فتد

حاجت نیفتد به بیان مبرهنش

در نوبهار تربیتت یافت رنگ و بوی

[...]

ظهیر فاریابی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸

 

مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش

کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش

هرگز وی التفات به زندانِ تن کند

روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش

خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴

 

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش

کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش

دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم

آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!

دستم نمی‌رسد که: کنم دستبوس او

[...]

اوحدی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

او چون فکند خویش تو خود را میفکنش

از خود شکسته است ازین بیش مشکنش

تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت

از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش

دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است

[...]

شمس مغربی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش

کو جام جم که آینه سازم ز آهنش

زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر

تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش

غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵۷

 

شوخی که جلوه گاه بود دیده منش

چون طفل اشک، روی توان دید درتنش

هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم

حکم بیاضیی گذرانده است گردنش

پیداست همچو قبله نما از ته بلور

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۶

 

در بسته حجاب بود گرچه گلشنش

تکلیف بوسه است دهن غنچه کردنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۷

 

بر گردن است خون دو صد کشته چون منش

خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

یک قامت بلند به هر می کشیدنش

بالا برآید آب لطافت ز گردنش

دست که می رسد که گریبان او کشد

صد جان و دل کشیده سر از پای دامنش

میدان ترکتاز خیالات او منم

[...]

سعیدا
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش

برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش

شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش

شیران شکار شیوهٔ آهوی پر فنش

دل ها شکسته از شکن زلف کافرش

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode