شوخی که جلوه گاه بود دیده منش
چون طفل اشک، روی توان دید درتنش
هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم
حکم بیاضیی گذرانده است گردنش
پیداست همچو قبله نما از ته بلور
از سینه لطیف دل همچو آهنش
آب حیات جامه به شبنم بدل کند
شاید که در لباس کند سیر گلشنش
پای چراغ می شمرد آفتاب را
چشمی که کرد دیدن آن روی روشنش
هرکس که دید سرو ترا درخرام ناز
در خواب نوبهار رود پای رفتنش
مجنون که ناز از سگ لیلی نمی کشید
امروز خوابگاه غزال است دامنش
صائب تلاش گلشن جنت چرا کند؟
آزاده ای که گوشه فقرست مسکنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیفی است از زیبایی و جذابیت موجود در دنیا، و به نوعی عاشقانه میپردازد. شاعر با بیان تصاویری زیبا و لطیف، به احساسات و عواطفی اشاره دارد که ناشی از دیدن معشوق است. او به معصومیت و زیبایی چهرهی محبوبش اشاره میکند و به تأثیرات عمیق آن بر قلب و روحش پرداخته است. همچنین، شاعر به تضادهای زندگی و رنجهایی که در کنار زیبایی وجود دارد، میپردازد. در نهایت، بیانگر این است که حتی در فقر و دشواریهای زندگی، زیبایی و عشق میتواند سعادتی بزرگ به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: حقیقتی که در ظاهر نشان داده میشود، مانند کودکی است که به خاطر زیباییاش اشک به چشمانش میآید؛ میتوان در وجودش زیبایی و احساسات عمیق را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که حتی اگر کسی بخواهد به قتل من اقدام کند، نیازی به حکم نیست، زیرا زندگی او با چرخش زمان و سرنوشتش در حال گذران است. به نوعی تأکید بر سرنوشت و تقدیر دارد و نشان میدهد که آنچه در زندگی اتفاق میافتد، بر اساس شرایط و وقایع بیرونی است.
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح نشان میدهد که مانند یک قطبنما که مسیر را مشخص میکند، وجود دل پاک و لطیف انسان در درونش به وضوح و روشنی میدرخشد، مانند آهنی که جذب آهنربا میشود. این بیان به ارتباط عمیق و راستین دل با حقیقت و مسیر درست زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آب حیات ممکن است به شکل شبنم تغییر کند تا بتواند در لباس زیبای خود، شکوفههای گل را سیراب کند.
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب در کنار چراغ نشسته بود، چشمی که آن چهره صاف و روشن را میدید، به دقت و توجه یادداشت میکرد.
هوش مصنوعی: هرکسی که زیبایی و دیوانگی تو را در حال حرکت ببیند، به خواب بهاری فرو میرود و از زیباییات پا به راه میگذارد.
هوش مصنوعی: مجنون که هیچگاه به ناز و عشوهی سگ لیلی توجهی نداشت، امروز در جایی است که غزالی به دامانش آمده است.
هوش مصنوعی: چرا کسی که در فقر زندگی میکند و آزادیاش را دارد، به دنبال زیباییهای بهشت تلاش کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.