حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹
جوزا سحر نهاد حمایل برابرمیعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارسازکامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاهپیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که مناز جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضلمملوک این جنابم […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳
گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرمکفار بشنوند نگروند کافرم
وز زلف او اگر سر مویی به من رسددر دل نهم چو دیده و در جان بپرورم
درهم ز دست دست سر زلفش از شکندستم نمیدهد که شکنهاش بشمرم
تا برد دل ز من سر زلف معنبرشاز بوی دل شده است دماغی معنبرم
جان من است گرچه نمیبینمش […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فیالتفاخر و شکایة الزمان
تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرمجز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفسبیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفسگویی به کام دل نفسی کی برآورم
کردم نظر به فکر در احکام نه فلکجز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
هستم یقین که در […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰
عمریست تا ز دست غمت جامه میدرمدستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم
یادم نمیکنی تو به عمر و نمیرودیاد تو از خیال و خیال تو از سرم
رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولیپایم نمیرود که ز پیش تو بگذرم
میبایدم خزینهٔ قارون و عمر نوحتا دولت وصال تو گردد میسرم
چون عمر گل دو هفته […]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟
میخواستم که با تو برآرم دمی به کامنگذاشت روزگار که گردد میسرم
از عمر من کنون چو نمانده است هم دمیباری، بیا، که با تو دمی خوش برآورم
جانا، روا مدار که با دیدهٔ پر آبنایافته مراد ز کوی تو بگذرم
زین […]

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در نعت رسول اکرم (ص)
شهبازم و شکار جهان نیست در خورمناگه بود که از کف ایام برپرم
چون میتوان ز دست شهان طعمه یافتناز دست روزگار چرا غصه میخورم؟
بر فرق کاینات چرا پا نمینهم؟آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟
آن کاملی که رتبتش از غایت کمالگوید: منم که عین کمال است منظرم
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافتظاهر تراست هر […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵
ساز خروش کرده دل ناز پرورمآماده وداع توام خاک برسرم
زان پیش کز وداع تو جانم رود برونمرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم
نقش هلاک من زده دست اجل بر آبنقش رخت نرفته هنوز از برابرم
بخت نگون نمود گرانی که صیدوارفتراک بستهٔ تو نشد جسم لاغرم
خواهد به یاد رخش تو دادن شناوریسیلی که سر برآورد […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۱
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم
من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم
در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم
اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم […]

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
گو شیعه امامم و سوگند میخورم
عصر ظهور حضرت او خواهم از خدا
پیرانه سر هوای جوانیست بر سرم
مولا من به عرش رسم گر ز روی فضل
مملوک آن جنابم و مسکین این درم
من جرعهنوش مهر تو بودم چه در ازل
کی ترک آب خورد کند طبع خو گرم
گر باورت نمیشود از بنده این حدیث
از […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱
محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم
آیینه خنده است دماغ تحیرم
آن نالهام که با همه پرواز نارسا
تا دل توان رسید ز نقب تاثرم
پستی درین محیط گهر کرد قطره را
کسب فروتنی است عروج تفاخرم
دانش ز پیکرم عرق انفعال ریخت
گل کرد از گداز خجالت تحیرم
زینگلشنم چه برگ نشاط و چه ساز عیش
خون میشود چو گل دم آبی که […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴
هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چهکنم خاک بر سرم
پوشید چشم از دو جهان گرد رفتنش
آیینه نقش پاست به هر سو که بنگرم
بیمار یأس بر که برد شکوهٔ الم
داغم ز نالهای که تهی کرد بسترم
زبن عاجزی کسی چه به حالم نظر کند
سوزن به دیده میشکند جسم لاغرم
فریاد من ز شمع […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷
ای بی خبر ز دردِ دلِ مهرپرورم
عیبم مکن که عاشقم آخر نه کافرم
چون غافلی ز عشق چه دانی که حال چیست
تو خویشتن پرستی و من عشق پرورم
صاحبنظر چو بنگرد انکار کی کند
در قامتِ خمیده و در گونهی زرم
نادیده رویِ دل بر او گویی گرفته اند
از عکسِ رویش آینه ای در برابرم
گشتم بر آستان درش همچو […]

کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - و قال ایضا ویرتی فیه والده
روزی وطاء کحلی شب در سر آوردم
بگریزم از جهان که جهان نیست در خورم
پیوند عمر بایدم از دور روزگار
تا شطری از معایب ایّام بشمرم
از ساحری، عصای کلیمم ولی چه سود؟
چون هر کجا که هست گلیمست همبرم
از دل که راست خانه چو تیرست ، حاصلم
پشتی مقوّس است چو ابروی دلبرم
طبعم ترست و خلق خوش، آری ازین […]
