اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶
ای اوفتاده در غم عشقت ز پای منگر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!
نای دلم مگیر به چنگ جفا چنینکز چنگ محنت تو ننالم چو نای من
پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجریدل بستهام در آن رسن مشکسای من
گردن بسی بگشت، تن و دل به جای بودروی ترا بدیدم و رفتم ز جای من
دشمن […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۵۶۲
ای بوده در قفای تو دایم دعای منبیگانگی مکن که شدی آشنای من
دست از جفا بدار و گرنه دعا کنمتا دادمن ز تو بستاند خدای من
گر من دعاکنم به سحرگاه وای توگر دست من نگیری صد بار وای من
تو از برای عشقی وعشق از برای تومن از برای دردم و درد از برای من

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۷
ای بوده در قفای تو دایم دعای من
بیگانگی مکن که شدی آشنای من
دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم
تا داد من ز تو بستاند خدای من
گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو
گر دست من نگیری، صد بار وای من
تو از برای عشقی و عشق از برای تو
من از برای دردم و درد از برای […]
