گنجور

 
صائب تبریزی

گمراه شد ز غفلت من رهنمای من

گردید میل چشم عصاکش عصای من

پیدا نشد کسی که به فریاد من رسد

در شیشه ماند باده مردآزمای من

از دست خود بود چو سبو متکا مرا

پهلوی خشک خویش بود بوریای من

تا سر کشیده ام به گریبان بی خودی

چون پای خم به گنج فرورفته پای من

همصحبت خسیس کند نفس را خسیس

پهلو تهی ز کاه کند کهربای من

از بس گداخته است مرا داغ تشنگی

موج سراب سلسله گردد به پای من

هر بی جگر به من نتواند طرف شدن

برخاستن بود ز سر جان لوای من

آسوده تر ز دیده قربانیان شده است

از ترک آرزو دل بی مدعای من

چون آتش است در شب تاریک رهنما

گم گشتگان بادیه را نقش پای من

خاک مرا به اشک ندامت سرشته اند

با چشم سازگار بود توتیای من

صائب به غیر سیه پرجوش عشق نیست

امروز ساغری که شود غم زدای من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

ای بوده در قفای تو دایم دعای من

بیگانگی مکن که شدی آشنای من

دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم

تا داد من ز تو بستاند خدای من

گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو

[...]

اوحدی

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من

گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!

نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین

کز چنگ محنت تو ننالم چو نای من

پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری

[...]

ناصر بخارایی

می‌رفت جان ز بهر دل مبتلای من

می‌گفت دوست را که تو بنشین به جای من

تن شد ضعیف و یار نیامد به عیادتم

میلی به استخوان ننماید همای من

خواندم دعا و سوی فلک کردمش روان

[...]

نسیمی

ای در بلا فتاده دل مبتلای من

کس را مباد هیچ بلا چون بلای من

از درد عشق یار چنان مبتلا شدم

کاندر جهان طبیب نداند دوای من

عشق از برای دل بود و دل برای عشق

[...]

اهلی شیرازی

ای سبز پر کرشمه مشکین قبای من

سر تا قدم بلای سیاهی برای من

با جامه سیاه که در عین شوخیی

دلجوتری ز مردمک دیده های من

چشم تو گرچه کشت بیک دیدنم ولی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه