گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۵ - عرض بیچارگی و شرح حبس و گرفتاری

 

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

ای در کف تو جایگه هر کفایتی

در زیر شکر و منت تو هر ولایتی

هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی

هر لحظه‌ای ز شاه جهانت عنایتی

بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی

[...]

ادیب صابر
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۸

 

ای آفتاب از ورق رویت آیتی

در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی

هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال

سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی

بر نیت خطت که دلم جای وقف دید

[...]

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح رکن الدّین صاعد گوید

 

ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی

وی از سپاه رای تو خورشید رایتی

کرده زبان سوسن آزاد هر نفس

در باب لطف از دم خلقت روایتی

درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را

هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۲

 

جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی

خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی

سنگین دلی، و گرنه چنین درد سینه سوز

در سینهٔ تو نیز بکردی سرایتی

دارم شکایت از تو، ولی منع میکند

[...]

اوحدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷

 

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی

چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین

از غمزه تو نیست جز اینم شکایتی

بیرون از آن که بی‌تو نخواهم وجود خویش

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۹

 

دارم به لطف عام تو چشم عنایتی

بنگر به حال زارم و فرما رعایتی

عمریست تا دو چشم امیدم به راه توست

تا بشنوی به گوش خود از من حکایتی

درد فراق را چه دهم شرح در غمت؟

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۰

 

گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی

نگذاردم وفا که نویسم شکایتی

دردم نمی رسد ز فراقش به آخری

شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی

در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۱

 

دردا که نیست روز غمت را نهایتی

تا کی نباشدت سوی یاران عنایتی

تا چند بر دل من مسکین ستم کنی

باشد جفا و جور تو را نیز غایتی

گفتی وفا کنم نکنی گفتمت به عهد

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی

انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای

آب خضر ز نوش لبانت کنایتی

هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

ای باغ جنت از گل روی تو آیتی

وصف کمال حسن تو ما لا نهایتی

آب حیات از لب لعل تو جرعه ای

پیش لب تو قصه شیرین حکایتی

در هر نظر ز نقش خیال تو صورتی

[...]

نسیمی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۰

 

بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی

دل باز ده که با تو بگویم حکایتی

ما بنده توییم چرا بی‌عنایتی؟

کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی

از درد دل نهایت کارم پدید نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۰

 

بر تخت عافیت دل من پادشاه بود

تا کرد شاه عشق تو در جان سرایتی

در ملک دل چو عرصه شطرنج فتنه‌هاست

غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۴

 

ای زلف مشکبار تو از رحمت آیتی

وز لعل آبدار تو کوثر روایتی

جز سایه قد تو که ای پادشاه حسن

روی زمین گرفت به خوابیده رایتی؟

خامش نشین که زلف درازش نه آن شب است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۵

 

ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی

از خوبی تو قصه یوسف حکایتی

درد کهن به پرسش رسمی نمی رود

کی می دهد تسلی عاشق عنایتی؟

پاس ادب عنان سخن را کشیده داشت

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

شرح نعیم خلد ز وصلت روایتی‏

علم خضر ز بحر علومت نشانه‏‌ای

آب حیات معرفتت را کنایتی

انفاس عیسی از نفست بود شمه‌‏ای

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

شرح نعیم خلد ز وصلت روایتی‏

علم خضر ز بحر علومت نشانه‏‌ای

آب حیات معرفتت را کنایتی

انفاس عیسی از نفست بود شمه‌‏ای

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - ترکیب‌بند در عشق عرفانی

 

جانا ستیزة تو ندارد نهایتی

جور و جفا خوش است ولی تا به غایتی

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

با من همیشه درد تو دارد عنایتی

صد شکر کز غم تو، ندارم شکایتی

افتاده‌اند، از ره افتادگی به دور

یا رب به خویش‌گمشدگان را هدایتی

از مال و جاه، هست سخن پایدارتر

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode