با من همیشه درد تو دارد عنایتی
صد شکر کز غم تو، ندارم شکایتی
افتادهاند، از ره افتادگی به دور
یا رب به خویشگمشدگان را هدایتی
از مال و جاه، هست سخن پایدارتر
از ملک جم چه مانده به غیر از حکایتی؟!
شوق جمال دوست مرا در دل حزین
چون نعمت بهشت ندارد نهایتی
ما را ز طرّه تو پریشانتر است حال
داریم از نگاه تو چشم رعایتی
دزدیده میتوان ز رخش دیدنی ربود
ترسم شکست رنگ نماید سعایتی
هستیم خسته، مرهم لطفی، ترحمی
گشتیم سرمه، گوشه چشم عنایتی
با خویش، ما حساب به وصل تو میکنیم
پیش تو بگذرد اگر از ما حکایتی
انجام هست شکوه ما را ز هجر تو
دارد شب فراق تو هم گر نهایتی
عمرم کجا به شکر همین میکند وفا
کز من کسی نداشته هرگز شکایتی
شد پای سوده صندل درد سر وطن
خوشتر ندیدهام ز غریبی ولایتی
هرجا که یار ماست، بود آن دیار ما
واعظ چرا کنیم ز غربت شکایتی؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی
نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی
پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی
هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی
از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی
[...]
ای در کف تو جایگه هر کفایتی
در زیر شکر و منت تو هر ولایتی
هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی
هر لحظهای ز شاه جهانت عنایتی
بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی
[...]
ای آفتاب از ورق رویت آیتی
در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی
هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال
سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی
بر نیت خطت که دلم جای وقف دید
[...]
ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی
وی از سپاه رای تو خورشید رایتی
کرده زبان سوسن آزاد هر نفس
در باب لطف از دم خلقت روایتی
درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد
[...]
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.