گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵

 

بر طرف مه از عنبر چنبر کشد آن دلبر

هرگه ‌که ‌کشد چنبر بر طرف مه از عنبر

دارد سمن و نسرین در سنبل مشک‌آگین

دارد گهر و پروین دربُسّد جان‌پرور

چون چهره کند پیدا زیبا نبود دیبا

[...]

امیر معزی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - توصیف جشن و تعریف شهرود و رباب و مدح فخرالدین عربشاه

 

ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر

در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر

از ابروی ایوانت برماه زده کله

وز چهره دیوارت در خلد گشاده در

بر شمسه ی شنکرفی، رانده شکنت زنکار

[...]

اثیر اخسیکتی
 

عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مثلث

 

ای ماه صبا بگذر، پیش در آن دلبر

گو: ای دل غم‌پرور، چون نیستی اندر خور

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

 

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۱

 

جان من و جان تو بستست به همدیگر

همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۳

 

ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر

باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر

یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی

بر حیرت من گاهی خندیده تو چون شکر

در بسته به روی من یعنی که برو واپس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۳

 

بشنو خبر صادق از گفته پیغامبر

اندر صفت مؤمن المؤمن کالمزهر

جاء الملک الاکبر ما احسن ذا المنظر

حتی ملاء الدنیا بالعبهر و العنبر

چون بربط شد مؤمن در ناله و در زاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر

در قلعه بی‌خویشی بگریز هلا زوتر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی

شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

گاو سیه شب را قربان سحر کردند

مؤذن پی این گوید کالله هو الاکبر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

آورد برون گردون از زیر لگن شمعی

کز خجلت نور او بر چرخ نماند اختر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

خورشید گر از اول بیمارصفت باشد

هم از دل خود گردد در هر نفسی خوشتر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

ای چشم که پردردی در سایه او بنشین

زنهار در این حالت در چهره او بنگر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

آن واعظ روشن دل کو ذره به رقص آرد

بس نور که بفشاند او از سر این منبر

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

شمس الحق تبریزی در آینه صافت

گر غیر خدا بینم باشم بتر از کافر

مولانا
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

ای آخر هر اول و ای اول هر آخر

ای ظاهر هر باطن و وی باطن هر ظاهر

انوار جمال توست در دیده هر مومن

آثار جلال تست در سینه هر کافر

فی صورت اعیان و فی کسوت اکوان

[...]

شمس مغربی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

بود لب شکرین تو شربت کوثر

خد تو لاله نوبر خط تو نیل عذار

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت دوم

 

شه دگر باشد و خرگاه دگر

ترک خرگه کن و بر شاه نگر

معرفت ار جوید از این پرده باز

شحنه ی غیرت کندش سنگسار

شیخ بهایی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

زآن صافی صوفی زآن درد صفا پرور

یک جام بصوفی بخش یک نیمه بمن آور

زآن آتش سیاله زآن شعله جواله

بر سرد دل ما زن تا بار دهد آذر

من شاخک خشکیده تو آب بقا داری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode