گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

گویند شب جمعه مخور می که غم آرد

این هیچ تعلق بشب جمعه ندارد

آبی اگر از می برخ کار نیارم

از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد

کار دل ماراست شد از زلف کج دوست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

سوی که روم من؟ که دلم سوی تو باشد

روی که ببینم؟ که به از روی تو باشد

سرو چمن کیست که ماند بقد تو؟

شمشاد که؟ چون قامت دلجوی تو باشد

محراب پرستشگه ترسا و مسلمان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود

دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود

بی سلسله اینست پریشانی زلفت

ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود

در خلد برین با همه اسباب فراغت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

کس عشوه خونخواری او را نشناسد

کس دشمنی و یاری او را نشناسد

از بسکه رخ از عربده افروخته چون گل

کس مستی و هشیاری او را نشناسد

درمان دل خسته بعمدا نکند یار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

در عشق اگر از کشته شدن مرد بماند

تا روز قیامت رخ او زرد بماند

دوزخ به از افسردگی صحبت خامان

ای عشق مهل کاتش ما سرد بماند

گردی است تر ابر دل از این سوخته خرمن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

کس چون تو نبودست و نخواهد پس ازین بود

در باغ جهان میوه مقصود همین بود

در کعبه و بتخانه در من نگشادند

مارا همه جا بخت بدخویش قرین بود

دل گوشه تنگی است ولی وقف غم تست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

امید وصالت فرح جان حزین بود

نومید شد آخر زتو امید نه این بود

با اهل نظر چرخ فلک بر سر کین است

امروز چنین نیست که تا بود چنین بود

در عشق تو رسوای جهان شد بملامت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد

تا چند توان بر جگر ریش نمک زد

چند از دل آلوده صفا خرج توان کرد

آخر مس قلبم همه عالم به محک زد

دود دل من دامنت ای ماه بگیراد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد

گویا کششی از طرف موی تو دارد

دل میبردم سوی تو پیداست که مرغم

آهنگ کمانخانه ابروی تو دارد

از زندگیش دل چو صبا جز رمقی نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

تا یار ز شوخی بکناری ننشیند

دل در بر ما هم بقراری ننشیند

در گوشه میخانه بمستی دلم افتاد

تا مست نیفتد بکناری ننشیند

گر خاک شود چون من آلوده جهانی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد

چون بنگرم از کوی تو برخاسته باشد

مجلس بتو نازد که تو آرایش بزمی

هر جا که تو باشی بتو آراسته باشد

یکروز اگر روی تو خورشید به بیند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد

مرغ دل ما انس به بیگانه نگیرد

من عاشقم از می زدنم عیب نشاید

صاحب خرد این نکته بدیوانه نگیرد

از دانه اشکی که فشانم بسوی صید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲

 

در کوی بتان جز بفقیری نتوان بود

با نوش لبان از سر سیری نتوان بود

در بحر بلا غرقه توان بود به امید

لیکن تو اگر دست نگیری نتوان بود

خورشید وشم دره خود خوان که ازین بیش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند

سودا زده برخیزد و مدهوش نشیند

از گرد میفشان برخ آن کاکل مشکین

ترسم که غباری به بناگوش نشیند

شهباز ترا صید شود طرفه غزالی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

 

آن سبز چو رنگش ز می ناب برآید

از سبزه تر لاله سیراب برآید

با تیره شب هجر بساز ای دل نومید

کامشب شب آن نیست که مهتاب برآید

زد دست اجل کوس رحیل و طمعم نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

دنیا همه هیچ است و وفا هیچ ندارد

بر هیچ منه دل که بقا هیچ ندارد

ساقی می نوشین منه از دست که دوران

در جام بجز زهر بلا هیچ ندارد

خورشید من از لطف سراسر همه مهر است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید

کز آه من سوخته بوی جگر آید

از ضعف چنانم که اگر ناله کشد دل

بیهوش شوم تا نفسی چند بر آید

دایم برهت پیش صبا دیده گشایم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹

 

از خاک رهم عشق بر افلاک برآرد

چون ذره مرا مهر تو از خاک برآرد

تا رفت گل روی تو از گلشن چشمم

مژگان در چشم از خس و خاشاک برآرد

شبها بسر خاک شهیدت نه چراغ است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

در لعل لبش چاشنی خنده ببینید

در آب حیات آتش سوزنده به بینید

نظاره کنید آینه طلعت او را

تا صورت حال من درمانده به بینید

خونریزی چشم سیه او اگر این است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

فیروزی بخت همه کس لعل تو بخشید

فیروزه ما بود که هرگز ندرخشید

چشم همه بر راه تو بازاست و تو از ناز

یکچشم زدن رو ننمایی چو مه عید

هرچند که دوری ز نظر یاد وصالت

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۲
sunny dark_mode