گنجور

 
اهلی شیرازی

آن سبز چو رنگش ز می ناب برآید

از سبزه تر لاله سیراب برآید

با تیره شب هجر بساز ای دل نومید

کامشب شب آن نیست که مهتاب برآید

زد دست اجل کوس رحیل و طمعم نیست

کاین بخت گران خواب من از خواب برآید

هر وقت نماز از ستم ابروی آن شوخ

فریاد زهر گوشه محراب برآید

زین دیده نمناک تو اهلی عجبی نیست

بعد از اجل از خاک تو گر آب برآید