گنجور

 
اهلی شیرازی

گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید

کز آه من سوخته بوی جگر آید

از ضعف چنانم که اگر ناله کشد دل

بیهوش شوم تا نفسی چند بر آید

دایم برهت پیش صبا دیده گشایم

باشد که دمی گردی از آن رهگذر آید

از درد تو چون ناله کنم خلق بگریند

هر ناله که از درد بود کار گر آید

جایی که کشی تیغ پی قتل محبان

اهلی اگرش ره بود اینجا بسر آید

 
 
 
فرخی سیستانی

هر روز مرا عشق نگاری بسر آید

در باز کند ناگه و گستاخ در آید

ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم

ره جوید و چون مورچه از خاک برآید

ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم

[...]

قطران تبریزی

هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید

از جان و دلم انده دیرینه برآید

بسیار عنا دیدم در کان گهر من

از بخت همی کانم نزد گهر آید

هر روز من از آمدنت شاد کنم دل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آخر چو بود عمر همه کام برآید

شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید

مولانا

هر نکته که از زهر اجل تلختر آید

آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید

در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت

زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید

هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت

[...]

سعدی

گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش

این دولت ایام نکویی به سر آید

گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش

نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه