گنجور

 
اهلی شیرازی

هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند

سودا زده برخیزد و مدهوش نشیند

از گرد میفشان برخ آن کاکل مشکین

ترسم که غباری به بناگوش نشیند

شهباز ترا صید شود طرفه غزالی

کش مرغ سعادت بسر دوش نشیند

گر بوبرد از مستی عشق تو فرشته

در حلقه رندان قدح نوش نشیند

از سربنهد سرو سهی ناز جوانی

گر پیش تو ای سرو قباپوش نشیند

در اشک خودم غرقه که سودای تویکدم

نگذاشت که دیگ دلم از جوش نشیند

اهلی، لب از اوصاف گل خویش چه بندی

حیف که مرغی چو تو خاموش نشیند