گنجور

 
اهلی شیرازی

جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد

مرغ دل ما انس به بیگانه نگیرد

من عاشقم از می زدنم عیب نشاید

صاحب خرد این نکته بدیوانه نگیرد

از دانه اشکی که فشانم بسوی صید

کس مرغ بهشتی بچنین دانه نگیرد

در عشق بتان شرح بلا غایت خامی است

دل سوخته هنگامه بر افسانه نگیرد

هر کی که چشد چاشنی درد محبت

درمان نبود تاره میخانه نگیرد

از پرتو خورشید فلک بیش برد فیض

درویش اگر رخنه ویرانه نگیرد

اهلی اگر آن شمع بپروانه زد آتش

باشد که در او آتش پروانه نگیرد