گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۰

 

در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش

هر سوخته جانی که دلش همدم غیب است

هر کس کهخبر می دهد از راز حقیقت

زنهار مکن گوش که نامحرم غیب است

این زخم که از تیغ قضا بر جگر ماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۱

 

آفاق منور ز رخ انور صبح است

این دایره را چشم و چراغ اختر صبح است

انگیختن از خواب گران مرده دلان را

فیضی است که خاص دم جان پرور صبح است

سیم و زر انجم که فلک شب همه شب جمع

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۲

 

روشنگر آیینه دلها دم صبح است

این روح نهان در نفس مریم صبح است

خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ

از پرتو روشن گهری خاتم صبح است

آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۳

 

سرگرم تمنای تو فارغ ز گزندست

مجنون ترا دانه زنجیر سپندست

با خانه به دوشان چه کند خانه خرابی؟

ایمن بود از سیل زمینی که بلندست

آنجا که غزال تو کند سرکشی آغاز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۴

 

واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست

آواز تو از گنبد دستار بلندست

در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست

این زمزمه از خانه خمار بلندست

مژگان تو از خواب گران است نظربند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۵

 

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار

مینای تهی بیخبر از ذوق سجودست

خامی است امید ثمر از نخل تمنا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۶

 

ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟

زنگار بر آیینه ما جوش بهارست

یک ذره ز سرگشتگی آزار نداریم

بر کشتی ما حلقه گرداب حصارست

چشمی که فروغ از دل بیدار ندارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۷

 

شمع سر خاک شهدا لاله داغ است

صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است

در دامن صحرای دل سوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه داغ است

هر کس من دلسوخته را دید، شود داغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۸

 

پیچیدن سر از دو جهان افسر عشق است

برخاستن از جان، علم لشکر عشق است

گلگونه رخسار گهر گرد یتیمی است

خواری و غریبی پدر و مادر عشق است

گر دفتر عقل است ز جمعیت اوراق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹

 

گردون صدف گوهر یکدانه عشق است

خورشید جهانتاب، نگین خانه عشق است

هم کعبه اسلام و هم آتشکده کفر

ویران شده جلوه مستانه عشق است

هر سنگ ملامت که درین دامن صحراست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

 

دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است

طفلان چه شناسند که دیوانه بزرگ است

چون اشک، فکندن ز نظر هر دو جهان را

سهل است، اگر همت مردانه بزرگ است

از بی ادبان کعبه گل می گذراند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

 

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۲

 

روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟

خورشید و نظربازی روزن چه خیال است؟

در رشته جان تا ز تعلق گرهی هست

بیرون شدن از چشمه سوزن چه خیال است؟

چون رنگ می از درد نگردیده مصفا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

 

جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است

معموری این ملک ز ویرانی عقل است

آسودگی ظاهر و جمعیت باطن

در زیر سر بی سر و سامانی عقل است

سرگشتگی دایم و گمراهی جاوید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴

 

شیرازه جمعیت مستان خط جام است

آزاد بود هر که درین حلقه دام است

گردون که ازو صبح امید همه شد شام

از زلف گرهگیر تو یک حلقه دام است

چندان که نظر بر دل و دلدار فکندم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۵

 

مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟

ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟

در دیده یکتایی ما خال دویی نیست

زنار چه و سبحه صددانه کدام است؟

از کثرت روزن نشود مهر مکرر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۶

 

نقش به مراد دل ما خنده زخم است

نامی است عقیقی که پذیرنده زخم است

از لاغری خویش خجالت کشم از تیغ

خوش وقت شکاری که برازنده زخم است

هر چند که از آب بود زخم گریزان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷

 

پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است

از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است

کامل هنران در وطن خویش غریبند

در پشت صدف گوهر شهوار یتیم است

نتوان به کرم بنده خود کرد جهان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۸

 

طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است

آن را که سخن سبز کند خضر زمان است

بس خون که کند در جگر چشمه حیوان

از صبر، عقیقی که مرا زیر زبان است

پیداست که در زیر فلک مهلت ما چیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹

 

درد تو به دلهای سبکروح گران است

تبخال بر آن لب گره رشته جان است

در وصل دل از هجر فزون دل نگران است

آوارگی تیر در آغوش کمان است

بر خاطر آزاده من دست گهربار

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۹
sunny dark_mode