گنجور

 
صائب تبریزی

گردون صدف گوهر یکدانه عشق است

خورشید جهانتاب، نگین خانه عشق است

هم کعبه اسلام و هم آتشکده کفر

ویران شده جلوه مستانه عشق است

هر سنگ ملامت که درین دامن صحراست

رزق سر شوریده دیوانه عشق است

از مرتبه خاک به افلاک رسیدن

موقوف به یک نعره مستانه عشق است

گنجی که بود هر گهرش مخزن اسرار

گنجی است که در سینه ویرانه عشق است

در صومعه ها جوش اناالحق نتوان زد

این زمزمه در گوشه میخانه عشق است

خورشید کز او خیره شود دیده انجم

یک روزن مسدود ز کاشانه عشق است

افسردگی عالم و خوشحالی دنیا

از بست و گشاد در میخانه عشق است

در دامن صحرای دل سوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه عشق است

خورشید قیامت که کند داغ جهان را

از سوختگان سر دیوانه عشق است

از پرده دل کی به زبان قلم آید؟

لفظی که در او معنی بیگانه عشق است

صائب که مقیم حرم کعبه دین بود

امروز کمربسته بتخانه عشق است