گنجور

 
صائب تبریزی

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار

مینای تهی بیخبر از ذوق سجودست

خامی است امید ثمر از نخل تمنا

بگذار که این هیزم تر مایه دودست

زخمی که نه ناسور بود رخنه مرگ است

داغی که ندارد نمکی چشم حسودست

از بید جز افتادگی و عجز مجویید

مجنون خدا را همه دم کار سجودست

افسردگی عشق ز افسردگی ماست

هنگامه مجمر خنک از خامی عودست

مردان خدا فارغ از اندیشه چرخند

رخسار زنان لایق این خال کبودست

صائب ثمر عشق من از آینه رویان

چون طوطی از آیینه همین گفت و شنودست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قاسم انوار

ای خواجه، درین کوی چه عیشست و چه بودست؟

بخت تو بلندست و زیانها همه سودست

ای خواجه، تو مستی و ندانم که چه مستی؟

مستی و ندانم که کلاهت که ربودست؟

این چیست که خود را نشناسی بحقیقت؟

[...]

اسیری لاهیجی

یارم چو نقاب از رخ چون ماه گشودست

از پرده هر ذره بمن مهر نمودست

یک ذات بنقش دو جهان دید هویدا

هرکس که دل از زنگ دویی پاک ز دودست

تا یار ز خلوتگه خود رفت بصحرا

[...]

صائب تبریزی

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

فیاض لاهیجی

چون بر سر راه عدم است آنچه وجود است

نابود جهان را همه انگار که بودست

برهم زده‌آم خشک و تر هر دو جهان را

آتش به میان نیست عزیزان همه دودست

کس ره به سراپردة تقدیر ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه