گنجور

 
۱
۲
۳
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

ما از در او دور و چنین بر در و بامش

باد سحری می‌گذرد، باد حرامش!

تا بر گل روی از کله‌اش دام نهادی

مرغان ز هوا روی نهادند به دامش

ای مرغ ز دام سر زلفش خبرت نیست

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

ماییم به پای تو در افکنده سر خویش

وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش

انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر

زان پس که برآورد به دست خودم از کیش

ای بسته به قصد من درویش میان را

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم

بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم

دریاب که زد کار جهانی همه بر هم

چشم تو و عذرش همه این است که مستم

در نامه چو من شرح فراق تو نویسم

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم

ور جنت فردوس بود، دوست ندارم

از دست رقیبان نروم، ور برود سر

من خاک در دوست به دشمن نگذارم

پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک

[...]

۱۱ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

در راه غمت کرده ز سر پای بپویم

ور دست دهد، ترک سر و پای بگویم

در بحر غم عشق که پایاب ندارد

غوصی کنم آن گوهر نایاب بجویم

در دامن پاک تو نشاید که زنم دست

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن

کام دوجهان از لب جانانه طلب کن

آن یار که در صومعه جستی و ندیدی

باشد که توان یافت به میخانه طلب کن

در کوی خرابات گرم کشته بیابی

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه

پیغام تو آورد صبا سلمه الله

چون خاک رهم بود قراری و سکونی

باد آمد و بر بوی توام می‌برد از ره

باد سحر از بوی تو بخشید مرا جان

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

 

مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی

بردم به کمانخانه ابروی تواش پی

خامند کسانی که به داغت نرسیدند

من سوخته آن که به من کی رسد او کی؟

ساقی به سفال کهنم جام جم آور

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی

هر روز کشم بار عزیزی، به جدایی

خون کرد دلم را غم یک روز فراقش

خوش باش هنوز ای دل سرگشته کجایی؟

هنگام وداعت سخن این بود که من زود

[...]

۱۱ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸

 

در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی

کردیم سوال و نشنیدیم جوابی

خوردیم بسی خون و ندیدیم کسی را

جز دیده که ما را مددی کرد به آبی

من نگذرم از خاک درت خاک من اینجاست

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲

 

خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی

وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی

آخر چه شده‌ای برگ گل تازه که دیدار

از بلبل بی برگ و نوا باز گرفتی

وجهی که بدان وجه توان زیست نداریم

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری

جان در غم عشق تو بدادیم به زاری

دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر

زیرا که مقیم است غم و عمر گذاری

تا چند بگریم من و تا چند بنالم

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح شیخ اویس

 

ای منزل ماه علمت، اوج ثریا

روی ظفر از آیینه تیغ تو پیدا

چون تیغ تو بذل تو گرفته همه عالم

چون صیت تو عدل تو رسیده به همه جا

گر سپهت خال زند بر رخ خورشید

[...]

۴۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح دلشاد خاتون

 

ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را

هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را

تو کعبه حسنی و سر زلف تو حرم روح قدس را

در موقف کون تو مفام اهل صفا را

لبیک زنان بر عرفات سر کویت

[...]

۳۲ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر شیخ حسن

 

تا باد خزان رانگ رز رنگرزان است

گویی که چمن کارگه رنگرزان است

بر برگ رز اینک به زر آب است نوشته

کانکس که چنین رنگ کند رنگرز آن است

رفت آنکه به زنگار و بقم سبزه و لاله

[...]

۳۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح امیر شیخ حسن

 

ما را از تو چشم بد ایام جدا کرد

چشم بد ایام چه گویم چها کرد؟

با چشم و دل سوختگان روز فراقت

آن کرد که با روشنی شمع صبا کرد

ما یار ندیدیم که با یار بسر برد

[...]

۴۱ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح سلطان اویس

 

صبح ظفر از مشرق امید بر آمد

اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد

از غنچه پیکان و زباد دم شمشیر

بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد

بر آینه تیغ شهنشاه دگر بار

[...]

۳۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت

 

رفتند رفیقان ورسیدند به منزل

در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !

از نیست به هستی وزهستی به ره نیست

تا شهر وجود است روان است قوافل

راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است

[...]

۴۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۱ - غزل

 

فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست

پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست

ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم

کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست

از هستی من جز نفسی باز نمانده‌ست

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۲