ماییم به پای تو در افکنده سر خویش
وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش
انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر
زان پس که برآورد به دست خودم از کیش
ای بسته به قصد من درویش میان را
زنهار میازار به مویی دل درویش
من شور تو دارم که لبان نمکینت
دارند بسی حق نمک بر جگر ریش
ساقی مکن اندیشه، بده می که ندارم
من مصلحتی با خرد مصلحت اندیش
ای جان گذری کن که ز هجران تو مردم
بیجان و جهان خود نتوان زیست ازین بیش
بازا که من افتادهام و غیر خیالت
کس بر سر من نیست ز بیگانه و از خویش
عشاق سر تاج ندارند که دارند
از خاک کف پای تو تاجی به سر خویش
گفتم که دهی کام دلم گفت لبش: نی
سلمان بکش از طالب نوشی ستم نیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و ارادت به معشوق است. شاعر با تواضع سرش را به پای معشوق افکنده و از تقصیرات خود سخن میگوید. او به تیر چشم معشوق اشاره میکند که باعث درد دلش شده است. شاعر از معشوق میخواهد که او را نرنجاند و به احساساتش توجه کند، چرا که عشقش نسبت به معشوق عمیق و شدید است. وی همچنین از بیتابی در هجران او صحبت میکند و از معشوق میخواهد که برگردد، زیرا بدون او نمیتواند زندگی کند. در نهایت، شاعر به آرزوی عشق و احساسات عمیق خود اشاره کرده و نشان میدهد که عشق به معشوق، برای او از همه چیز ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: ما به خاطر تو سرمان را به خاک افکندهایم و از روی کمبود خود، سر را در برابر تو ذلیل کردهایم.
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو مرا به هدفی دقیق و سریع پرتاب کرد، مانند تیر که از کمان رها میشود، و پس از آنکه خودم را از پیروی عشق تو آزاد کردم.
هوش مصنوعی: ای درویشی که به خاطر من در وضعیت دشواری هستی، لطفاً مرا نرنجان، چون دل درویش به اندازه یک مو حساس و شکننده است.
هوش مصنوعی: من به عشق تو دچار شدهام زیرا لبهای شیرینت خیلی برای جانم ارزش دارند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، فکر و اندیشه را کنار بگذار و به من شراب بده، زیرا من دیگر به مصلحت و خردی که معمولاً انسانها دنبال میکنند، نیازی ندارم.
هوش مصنوعی: ای جان! به من سر بزن تا از دلتنگیهایم رهایی یابم، زیرا از دوریات دلم به شدت سوخته و نمیتوانم بیشتر از این در این نابودی زندگی کنم.
هوش مصنوعی: بیا که من در حالتی vulnerable و آسیبپذیر هستم و هیچکس جز خود تو در کنار من نیست، نه از بیگانگان و نه از نزدیکان.
هوش مصنوعی: عاشقان تاجی بر سر ندارند، اما از خاک پای تو برای خود تاجی میسازند.
هوش مصنوعی: گفتم که خواستهام را برآورده کن، لبش گفت: نه ای سلمان، از کسانی که نوشیدنی طلب میکنند، ستم را بیاموز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش
وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشکر خوبان
نام تو بود اول ناز تو بیش
چون من شود آخر به غم عشق گرفتار
[...]
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش
از ضربت آن زخم دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشگر خوبان
نام تو بود اول و پای تو بود پیش
بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ
[...]
گه گه نظری باز مدار از من درویش
چون منعم بخشنده به در یوزه درویش
ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود
مشمار که تا روز اجل به شود این ریش
حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر
[...]
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش
خون گشت به آزردن او جان و دل ریش
ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان
از آمدنی فکر کن از رقته میندیش
خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری
[...]
تا شد سپر بلایش دل درویش
هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش
پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار
بی رحم زند بردل بیچاره من ریش
گویی که رسد بر دل و جان مرهم تازه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.