مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳
تا لعل تو از تنگ شکر بار نگیرد
دل از غم آن لعل شکر بار نگیرد
در جام لبان چاشنی از قند فکندی
تا لعل لبت تلخی گفتار نگیرد
من بر سمن و سنبل تو زار نگردم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸
شد چشم جهان روشن و جانها همه خرّم
از طلعت فرخندهٔ نوئین معظم
آن شیر که با پنجه و بازوی شکوهش
چون پنجه بید آمد سرپنجهٔ ضیغم
وآن شید که در عهد وفاقش نتواند
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵
ای چهره تو آینه صنع خدایی
جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
آئینه همه چیز نماید به جز از جان
تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
بر آئینه از صورت جان نقش نباشد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید
یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
تا فاش شود قصه دیوانگی ما
یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
گر کافر مطلق نیم آدینه به بازار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید
یا حال من دلشده با یار بگوئید
یا از من و از غصه من یاد نیارید
یا قصه در دم بر دلدار بگوئید
با تنگ دهانی که لبش داروی جانهاست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
هر شب چو ز هجر تو دل تنگ بنالد
از سوز دلم سنگ به فرسنگ بنالد
هر صبحدم از درد فراق تو بنالم
زانگونه که در وقت سحر چنگ بنالد
از ناله من در غم تو کوه بگرید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
خورشید رخت چون ز سر کوی برآید
فریاد زن و مرد ز هر سوی برآید
مه کاسته زانروی برآید که به خوبی
هر شب نتواند که چو آن روی برآید
مرد ار شنود بوی تو از زن بِبُرد مهر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
یا آن دل گم گشته به من باز رسانید
یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
یا جان بستانید زمن دیر مپائید
یا یار مرا زود به من باز رسانید
بی شمع رخش نور ندارد لگن دل
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
از ناز و جفا هم نکنی یک سرِ مو کم
وز نالهٔ من در تو نگیرد سرِ موئی
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹
ای بحر براعت که ضمیر تو جهان را
دائم به عطا لولو منثور فرستد
کلکت در ناسفته به اقطار رساند
طبعت زر ناسخته به جمهور فرستد
نظمی که فرستادیم از روی تفضل
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵
خورشید چو از حوت سوی خانه بهرام
بخرام از خانه سوی گلزار گه شام
زان پیش که آغاز کند خوی تو خامی
برخیز به گه ساقی و پیش آر می خام
تو یار شو ای یار اگر دهر نشد یار
[...]