گنجور

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

ای جان و سر حبیب و ایمان حبیب

ای درد دل حبیب و درمان حبیب

تو جان همه عالمی، آزرده مباش

اندوه تن تو باد بر جان حبیب

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

آن یک گوید که چرس و تریاک خوش است

وان یک گوید فشرده تاک خوش است

از من بشنو که هر دو آلودگیست

دامن زهر آلودگی ای پاک خوش است

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آن یک گوید که چرس با بنگ خوش است

و این یک گوید شراب گلرنگ خوش است

از دود سیه میشود از آب خراب

آئینه دل هماره بی رنگ خوش است

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

زاین خم که همیشه بی می ووارون است

میخانه عیش من چرا پر خون است

عیبش نکنم گر، دنی و گر، دون است

زانروی که نام نحس او گردون است

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

سیگار که لب بر لب تو دوخته است

آتش بدلم از حسد افروخته است

دلسوخته تر ازو منم در عشقت

لعل تو اگر قسمت دلسوخته است

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

آن زلف سیه که خوشه خرمن تو است

چون هاله بگرد ماه، پیرامن تو است

آنرشته که پای بند دلها است چرا

سرگشته همیشه دست در گردن تو است

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

یکعمر رهم بدیر خمار افتاد

کارم بکلیسیا و زنار افتاد

بد عاقبی که در این آخر کار

بازم سوی مدرسه سرو کار افتاد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

بنگر بنگارم که عجب میگذرد

جان است توئی که بلب میگذرد

آن گردن سیمین بمیان زلفین

روزی است که در بین دو شب میگذرد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

عمری است که عمر به تعب میگذرد

از هجر توام روز چه شب میگذرد

چون زلف تو تاب دارد و چشمت تب

روز و شب من به تاب و تب میگذرد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

دیشب صنمی وعده بازارم کرد

در بند دو زلف خود گرفتارم کرد

سیگار بدست شاد و خندان بگذشت

دلسوخته چون کاغذ سیگارم کرد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

لب جز لب سیگار بدان لب نرسد

هرگز کسی از لبش بمطلب نرسد

دلریش و درون سوخته و خاک شده

تا کس نشود، لبش بدان لب نرسد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

تا جامه گلگون ببرش دوخته شد

آن آتش سرخ باز افروخته شد

از آتش او خرمن دل رفت بباد

وز شعله او خانه جان سوخته شد

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

درمیکده جامی ار بصد جان بخشند

الحق که چه بی بها و ارزان بخشند

تا کور شود چشم خضر در ظلمات

از چشمه نور، آب حیوان بخشند

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

شاید، که ترا فتنه عالم نامند

آشوب همه عالم و آدم نامند

چون در همه عالمت نظیری نبود

شاید، که ترابنام عالم نامند

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

می نور دل و دیده انگور بود

می آتش طور و شعله نور بود

آن سبز درخت کاتش سرخ ببار

آورده، همین درخت انگور بود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

هر کس سخنی گوید از آغاز وجود

از مطرب عشوه ساز نغمه پرداز وجود

من هیچ ندانستم از این پرده جز آنک

از پرده برون نمیشود راز وجود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

می خور که چو نامرد خورد مرد شود

وز می رخ زرد، سرخ چون ورد شود

تریاک مکش چرس مخور کز هر دو

رخ زرد و بدن سست و نفس سرد شود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

هر شب که دو سنبل تو آشفته شود

دو نرگس نیم مست تو خفته شود

آن مطلب ناگفته ما گفته شود

وان گوهر نا سفته تو سفته شود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

هر شب که تو در بری بود آن شب عید

هر روز که بامنی بود روز سعید

بیتو بتر از شام محرم نوروز

به با تو شب محرم از روز عید

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

خواهی قلمم بنام در کش یکبار

خواهی قلمی بنامه بر کش یکبار

گر سر بکشم ز خط فرمان تو من

همچون قلمم تیغ به سرکش یکبار

میرزا حبیب خراسانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode