گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

 

صد جان ز لبت بوام گیرم

تا پیش تو دم بدم بمیرم

چندانکه بخویش میکنم فکر

جز فکر تو نیست در ضمیرم

ای دوست که پند خواهیم داد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

 

گر کام خود از لبت بگیرم

چون خضر به سالها نمیرم

زآن دم که تو آمدی به خاطر

فکر همه رفت از ضمیرم

دارم ز غم تو بر دل ریش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

ما از نو سخنور جهانیم

صاحب نظریم و نکته دانیم

سوز دل ما چو خط برآری

ما مردم نا نوشته خوانیم

چون نقش دهان تو معماست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶

 

با درد تو آرمید نتوان

از داغ تو هم رهیة نتوان

گر تیغ به باره از تو بر سر

از همچو توئی برید نتوان

چون از همه دلبران گزینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۸

 

چندین چه بلا و درد است این آه

از عشق تو بر دل من ای ماه

از مجمر سینه می بر آرم

هر لحظه هزار نکهت آه

در راه غمش به سر رو ای دل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰

 

ای درد درون جان چه باشی

ای سوز درون نهان چه باشی

ای خون دل از زمین چه جویی

ای ناله بر آسمان چه باشی

ای اشک روان برون شو از چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

خواهی که به هیچ غم نمیری

تا دست دهد پیاله گیری

می نوش به شادی و شو از او

آن دم که به دست غم اسیری

نی گفت به زیر لب همین است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دل رفت به باد دلپذیری

کسی را نبود زجان گزیری

از عشق بتان جوان شود پیر

این نکه شنیده ام ز پیری

گیرم سر زلف و دارمش دوست

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode