گنجور

 
کمال خجندی

دل رفت به باد دلپذیری

کسی را نبود زجان گزیری

از عشق بتان جوان شود پیر

این نکه شنیده ام ز پیری

گیرم سر زلف و دارمش دوست

زینگونه کراست دار و گیری

صد چرخ زند بر آتش از ذوق

صیدی که تو افکنی به تیری

پایم که دل منت به دست است

گر زانکه گرفته ضمیری

بیند مگر دو دیده در آب

الطف بدن ترا نظیری

گم کرد کمال دل در آن کوی

بازآ و بجودل فقیری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

خواهی که به هیچ غم نمیری

تا دست دهد پیاله گیری

نظیری نیشابوری

از کم سخنی و سر به زیری

دادیم به خارها حریری

گشتیم ز بندگی خداوند

سلطان شد ایاز از اسیری

مرغان چو نشاط ما ببینند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه