آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

ای زبدهٔ راز آسمانی

وی حلهٔ عقل پر معانی

ای در دو جهان ز تو رسیده

آوازهٔ کوس «لَنْ تَرانی»

ای یوسف عصر همچو یوسف

[...]

عاشق نشوی اگر توانی

تا در غم عاشقی نمانی

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانی

هرگز نبری تو نام عاشق

[...]

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

ای رای ملک شه معظم

مه‌پرور سال‌بخش ثانی

ای کرده کلیم‌وار عدلت

آبان خدای را شبانی

حقا که شوی به مهر مه بر

[...]

گویند که چیست حاصل تو

ای بی‌حاصل ز زندگانی

گویم خطکی و بیتکی چند

از نعمتهای این جهانی

خطی نه چنین چنانکه باید

[...]

پیشی ز هنر طلب نه از مال

اکنون باری که می‌توانی

هان تا به خیال بد چو دونان

در حال حیوة این جهانی

افزون نکنی برانچه داری

[...]

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

در عشق، فتوح چیست؟ دانی

از دوست کرشمهٔ نهانی

بینی ز کمان کشان غمزه

ترکان که کمین گشای خوانی

گوئی که ز عشق او نشان ده

[...]

گویم همه دل منی و جانی

مانم به تو و به من نمانی

آن سایه منم که خاک خاکم

وان نور تویی که جان جانی

من خاک توام به جای اینم

[...]

هم قصهٔ نانموده دانی

هم نامهٔ نانوشته خوانی

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی

هان ای کس بی‌کسان تو دانی

روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچه مانی

چون عهد تو هست جاودانی

یعنی که به مرگ و زندگانی

ور باز به داورم نشانی

ای داور داوران تو دانی

سر جوش خلاصهٔ معانی

سرچشمهٔ آب زندگانی

ای نقش تو معرج معانی

معراج تو نقل آسمانی

سر برزده از سرای فانی

بر اوج سرای اُم هانی