گنجور

 
خاقانی

گویم همه دل منی و جانی

مانم به تو و به من نمانی

آن سایه منم که خاک خاکم

وان نور تویی که جان جانی

من خاک توام به جای اینم

تو جان منی به جای آنی

گفتم چه شود که من شوم تو

گفتا که تو من شو ار توانی

گر من توشوم تو نیست گردی

اما تو چو من شوی بمانی

بر دلدل دل چنان زن آواز

کز خندق غم برون جهانی

کز طبع تو در خزان عالم

پیداست بهار شادمانی

امروز مرا مسلم آمد

در ملک سخن خدایگانی

هم نام تو خالق الکلام است

هم نعت تو خالق المعانی

 
 
 
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه