گویم همه دل منی و جانی
مانم به تو و به من نمانی
آن سایه منم که خاک خاکم
وان نور تویی که جان جانی
من خاک توام به جای اینم
تو جان منی به جای آنی
گفتم چه شود که من شوم تو
گفتا که تو من شو ار توانی
گر من توشوم تو نیست گردی
اما تو چو من شوی بمانی
بر دلدل دل چنان زن آواز
کز خندق غم برون جهانی
کز طبع تو در خزان عالم
پیداست بهار شادمانی
امروز مرا مسلم آمد
در ملک سخن خدایگانی
هم نام تو خالق الکلام است
هم نعت تو خالق المعانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و اتحاد بین دو وجود میباشد. شاعر بیان میکند که معشوق همه وجود اوست و او نمیتواند بدون او زندگی کند. او خود را خاک معشوق میداند و معشوق را جان خود. شاعر در تلاش است تا به درجهای از اتحاد برسد که خود را با معشوق یکی کند. همچنین به این نکته اشاره میکند که با وجود تلاش برای یکی شدن، هویتهای جداگانه باقی میمانند. در نهایت، او از زیبایی و حقیقت هنر سخن میگوید و ارتباط معنوی میان خالق و مخلوق را تشریح میکند.
هوش مصنوعی: من میگویم که تو تمام دل و جان من هستی، اما تو به من توجهی نمیکنی و در کنارم نمیمانی.
هوش مصنوعی: من آن سایهام که از خاک ساخته شدهام و تو آن نوری هستی که جان و زندگی را به من میبخشی.
هوش مصنوعی: من از تو ساخته شدهام و وجودم به تو وابسته است؛ تو در دل من جای داری و برای من بسیار ارزشمندی.
هوش مصنوعی: گفتم اگر من شوم تو، چه اتفاقی میافتد؟ او پاسخ داد: اگر میتوانی، سعی کن که به لطافت و ویژگیهای من درآیی.
هوش مصنوعی: اگر من شوم شبیه تو، تو دیگر وجود نداری، اما اگر تو شبیه من شوی، همچنان باقی میمانی.
هوش مصنوعی: دل را چنان به آواز و شادی پر کن که از غم و ناراحتی خارج شود و به جهانی شاداب دست یابد.
هوش مصنوعی: از طبیعت تو در فصل خزان دنیا، شادی و نشاط بهاری نمایان است.
هوش مصنوعی: امروز به من ثابت شد که در دنیای کلام و گفتار، خدایان واقعی وجود دارند.
هوش مصنوعی: نام تو خالق کلام است و توصیف تو مبدع معانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.