گنجور

 
خاقانی

در عشق، فتوح چیست؟ دانی

از دوست کرشمهٔ نهانی

بینی ز کمان کشان غمزه

ترکان که کمین گشای خوانی

گوئی که ز عشق او نشان ده

کس داد نشان ز بی‌نشانی

سرنامهٔ عشق کشتن آمد

سرنامهٔ خلق زندگانی

گفتم به خیال او که آوخ

من دل سبکم تو جان گرانی

دل گم شده‌ام کجا ندانم

جای دل گم شده تو دانی

خاقانی تو مزن ازین دم

کاین دم گهری است آسمانی

 
 
 
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه