زین چار خلیفه ملک شدراست

خانه به چهار حد مهیاست

بنگر که ز خود چگونه برخاست

وآن وضع به خود چگونه شد راست

این نامه به نامه از تو در خواست

بنشین و طراز نامه کن راست

باقیست به ملک در سیاست

پیش و پس ملک هست پاست

با انجمنی بزرگ برخاست

کرد از همه روی برگ ره راست

چون موسم حج رسید برخاست

اشتر طلبید و محمل آراست

از راه کسی که موج دریاست

خیزید و گرنه فتنه برخاست

کرده سر نیزه زین طرف راست

سر نیزه فتح از آنطرف خواست

بینیم کزان میان چه برخاست

دو نیمه کنیم راستا راست

داماد نشاط مند برخاست

از بهر عروس محمل آراست

دیدش نه چنانکه دیده می‌خواست

کان دید دلش ز جای برخاست

امروز که روز عمر برجاست

می‌باید کرد کار خود راست

زانکس نتوان صلاح درخواست

کز وی قلم صلاح برخاست

گریان گریان به پای برخاست

صد عذر به آب چشم ازو خواست

آن بخت که کار ازو شود راست

آن روز به دست راست برخاست

این گفت و ازان حظیره برخاست

من نیز شدم به راه خود راست

وان جفت نهاده گرچه جفت است

سر با سر من شبی نخفته است

در خود کشمت که رشته یکتاست

تا این دو عدد شود یکی راست

یک زلزله از نخست برخاست

دیوار دریده شد چپ و راست

می‌زد نفسی چنان که می‌خواست

خوف و خطرش ز راه برخاست