گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

جان بهر تو در بلاست ما را

دل پیش تو مبتلاست ما را

پیشت بدعا برآورم دست

در دست همین دعاست ما را

هر شب به هوای خاک کویت

[...]

۷ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ساقی، به غم تو عقل و جان رفت

می ده، که تکلف از میان رفت

شد تاب و توانم اندر این راه

من هم بروم، اگر توان رفت

تا شد رخ و زلفت از نظر دور

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دل بهر تو در ملامت افتاد

وز عشق بدین علامت افتاد

گشتم به هوس ندیم عشقت

خود عاقبتم ندامت افتاد

ای دل، چو به قامتش فتادی

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

تا دل ز کف اختیار ننهاد

پا بر سر کوی یار ننهاد

دور از تو چه داغ بود کایام

بر جان و دل فکار ننهاد

مرغی که وفای دهر دانست

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دل زلف ترا گرفت، بد کرد

شبگیر بد از برای خود کرد

ایام بخون من کمین داشت

خاصه که غم تواش مدد کرد

ما را به جنون چه جای طعنه

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

سرو تو مگر ز پا نشیند

کاین دل نفسی بجا نشیند

من بودم و دل، تو بردی آن نیز

خود گو که غمت کجا نشیند؟

هر کس که شبی نشست با تو

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

با روی تو از سمن که گوید؟

با کوی تو از چمن که گوید؟

جایی که تو زلف و رخ نمائی

از سنبل و نسترن که گوید؟

با لعل تو غنچه لب فرو بست

[...]

۷ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ای دوست، شبی به کوی ما باش

درد دل ریش را دوا باش

ایام وصال، خوش زمانی است

گو محنت هجر در قفا باش

دادم دل و جان به عذرخواهی

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ای خسته ز تو روان مردم

چشم تو بلای جان مردم

از سیل دو چشم من به کویت

ویران شده خان و مان مردم

تا رفته سمند او به جولان

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

مائیم و دلی ز دست رفته

در پای فتاده، پست رفته

در کوی تو پارسا رسیده

وز پیش تو بت پرست رفته

ز افتاده دل منت چه خیزد

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

با اهل وفا ز هر چه داری

جز جور و جفا دگر چه داری؟

گفتی، ستم فراق سهلست

بسم الله، از این بتر چه داری؟

بردی دل و دین به چشم جادو

[...]

۵ بیت
امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

دندان و لب تو هر دو با هم

دارند همیشه عیش پنهان

من بعد کمین کنم لبت را

باشد که بگیرمش به دندان

۲ بیت
امیر شاهی