گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

این لاله نیست بر سر مشت غبار من

گل کرده است داغ کسی از مزار من

پیرانه سر ز کلک من آید نوای عشق

منقار بلبل است نی رعشه دار من

ای خفتگان خاک، بشارت که می دمد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

بگشای زلف و طرهٔ سنبل به تاب کن

در دامن نسیم صبا مشک ناب کن

تنها ز باده، رنج خمارت نمی‌رود

یک جرعه خون گرم مرا در شراب کن

مطرب کفت ز دامن مطلب جدا مباد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

از اشک لاله رنگ گلی در کنار کن

شاخ خزان رسیدهٔ خود را بهار کن

مگذار رزق خاک شود مشت خون من

ای شوخ سرگران، کف پایی نگار کن

از ساغر کرام نصیبی ست خاک را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱

 

بالین نهاده ام به سر کوی خویشتن

دارم سری چو غنچه به زانوی خویشتن

آغوش دایه، بود مرا کام اژدها

در آتشم ز خیرگی خوی خویشتن

تنها ز دوستان نیم امروز شرمسار

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن

شوریدهٔ غمیم علاج دماغ کن

داغ مرا ز یک نگه گرم برفروز

روغن ز خون شعله مرا درچراغ کن

شمع توام، مباد گل جنّتم کنند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

پیری به راه حرص نتابد عنان من

تن در نمی دهد به کشاکش کمان من

افسرده دل تر از دیم امّا توان نمود

سیر بهاری از مژهٔ خون فشان من

صرصر چه در خرابی من اضطراب داشت؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

خارم که نیست گلشن صورت سرای من

دهرم نمی خرد که ندارد بهای من

گوی نه آسمان سرپا خوردهٔ من است

روی فلک کبود شد از پشت پای من

آوازهٔ مرا نکند بخت تیره پست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

روی کِه جلوه کرده که حیرانم این چنین؟

زلف کِه دیده ام که پریشانم این چنین؟

دست غم کِه بر زده است آستین ناز؟

رسوا نبود چاک گریبانم این چنین

مژگان شوخ چشمِ کِه دل را فشرده است؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

دل در پریدن است چو شبنم ز روی تو

خون مشک می شود به رگ گل ز بوی تو

باید به سینه نیشتر ناله بشکنم

نازکتر است از دل عشاق خوی تو

یک صبح، سینه چاک گذشتی ز گلستان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

ای آب خضر، سایهٔ سرو روان تو

آتش به جان، گل از رخ چون ارغوان تو

محو سبک عنان مژه کافرت شوم

رنگین نشد به خون دو عالم سنان تو

باشد به رنگ جوشش پروانه، گرد شمع

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

بنگر چه می کند مژه های دراز تو

آخر بگو، چه شد نگه دلنواز تو؟

در پرده حباب نگنجد شکوه بحر

افزون بود ز حوصله سینه، رازتو

غم نیست جان اگر برود در ره وفا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

کام دلی به عالم ناپایدار کو؟

گیرم که زِه کنیم کمان را شکار کو؟

سودای عشق دست و دل از کار برده است

دستی که واکند گره از زلف یار کو

مست گذاره است درین بزم هر که هست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

جان را سپند ساز و به آتش نثار شو

با دل قرار عشق ده و بی قرار شو

هر سو چو موج، قطرهٔ خود را عنان مده

سر را به جیب کش، گهر آبدار شو

خواهی ز سنگ حادثه نخل تو وارهد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو

عالم خراب چشمم و چشمم خراب تو

هشیاریم غنوده بالین بیخودی ست

هوش از سرم برد نگهِ نیم خواب تو

چون آمدی به کلبهٔ ما، روز کن شبی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

در ملک جسم روشنی جان به نیم جو

آیینه در ولایت کوران به نیمجو

عالم به دستگاه قناعت نمی رسد

در چشم مور، ملک سلیمان به نیم جو

در دیده ای که جلوه کند کبریای عشق

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

مطلوب در لباس طلبکار آمده

خود را به صد نیاز پرستار آمده

مستور بود چهره ی زیبا نگار ما

مستانه باز بر سر اظهار آمده

جز یار هیچکس سر بازار عشق نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده

شرمندهام که در غمش آسان برآمده

از پیچ وتاب عشق ندارم شکایتی

دل در شکنج طره پیچان برآمده

یوسف صفت غمم ز جفای زمانه نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۱

 

از ما نهان ز فرط ظهوری، چه فایده؟

دایم میان جانی و دوری، چه فایده؟

کام و لبی کجاست که نوشد شراب تو؟

خود مست و خود شراب طهوری چه فایده؟

کس چون حریف جلوهٔ هر جایی تو نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳

 

عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه

جستیم از این خروش ز خوب گران همه

از قول کن به ساغر دل باده ریختی

ای عالم از شراب لبت کامران همه

آیینه دار مهر تو، هر جا که ذره ایست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱

 

مژگان نگر چو عربده جویان برآمده

خنجر به دست، بر زده دامان برآمده

شمشیرکین به کف، نگه کافر از فرنگ

آیا پی کدام مسلمان برآمده؟

زان آب تیغ، لاله هر زخم پیکرم

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۳
sunny dark_mode