گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۸

 

جایی‌ که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد

حلوای آشتی است دو لب‌گر به هم رسد

پوشیدن است چشم ز خاک غبارخیز

زان سفله شرم‌کن‌ که به جاه وحشم رسد

تغییر وضع ما ز تریهای فطرت است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۵

 

تا گرد ما به اوج ثریا نمی‌رسد

سعی طلب به آبلهٔ پا نمی‌رسد

توفان ناله‌ایم و تحیر همان بجاست

آیینه جوهرت به دل ما نمی‌رسد

عشق ازگداز رنگ هوس آب دادن است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۷

 

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد

کور عصاپرست به بینا نمی‌رسد

هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست

هر صاحب‌نفس به مسیحا نمی‌رسد

گل خاک‌ گشت و شوخی رنگ حنا نیافت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳

 

آگاهی دل انجمن اختلاف شد

عکسش فروگرفت چو آیینه صاف شد

کام و زبان به سرمه‌اش از خاک پرکند

گویاییی‌که تشنهٔ لاف وگزاف شد

بر چینی‌ات مناز که خاقان به آن غرور

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹

 

عریانی آنقدر به برم تنگ می‌کشد

کز پیکرم به جان عرق رنگ می‌کشد

آسان مدان به کارگه هستی آمدن

اینجا شرر نفس ز دل سنگ می‌کشد

فکر میان یار ز بس پیکرم گداخت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۰

 

مد بقا کجا به مه و سال می‌کشد

نقاش رنگ هرچه‌ کشد بال می‌کشد

واماندگی به قافلهٔ اعتبار نیست

پیش است هرچه شمع ز دنبال می‌کشد

نگسستنی‌ست رشتهٔ آمال زیر چرخ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۴

 

چو شمع هیچکس به زیانم نمی‌کشد

در خاک و خون به غیر زبانم نمی‌کشد

دارد به عرصه‌گاه هوس هرزه‌تاز حرص

دست شکسته‌ای‌ که عنانم نمی‌کشد

سیرشکبشه‌رنگی من‌کم زسرمه نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲

 

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد

شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد

مردیم تشنه در طلب آب تیغ او

آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد

افسوس ناله‌ای ‌که به‌ کویش رهی نبرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۷

 

پر مفلسم به من چه نوا می‌توان رساند

جایی نرفته‌ام که دعا می‌توان رساند

دورم ز وصل یار به خود هم نمی‌رسم

یاران مرا دگر به‌ کجا می‌توان رساند

پوشیده نیست آنهمه‌ گرد سراغ من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۳

 

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند

خمیازه سنج تهمت عیش رمیده‌ایم

می آنقدر نبود که رنج خمار ماند

از برگ‌گل درین چمن وحشت آبیار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

 

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند

خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق

هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۱

 

دل بال یاس زد نفس مغتنم نماند

منزل غبار سیل شد و جاده هم نماند

آرام خود نبود نصیب غبار ما

نومیدی‌ای دگر که‌ کنون تاب رم نماند

افسون حرص هم اثرش طاقت‌آزماست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

 

چون برگ گل ز بس پر و بالم شکسته‌اند

مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته‌اند

پروانه مشربان به یک انداز سوختن

از صد هزار زحمت پر‌واز رسته‌اند

فرصت‌کفیل وحشت‌ کس نیست زپن چمن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۴

 

نقش دویی بر آینه‌ من نبسته‌اند

رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند

آرام عاشقان رم پرواز دیگر است

چون شعله رفته‌اند ز خود تا نشسته‌اند

غافل مشو زحال خموشان ‌که از حیا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۵

 

عمری‌ست رخت حسرتم از سینه بسته‌اند

راه نفس به خلوت آیینه بسته‌اند

وارستگی ز اطلس و دیبا چه ممکن است

این شعله را به خرقهٔ پشمینه بسته‌اند

وحدتسرای دل نشود جلوه‌گا‌ه غیر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۶

 

دونان که در تلاش گهر دست شسته‌اند

چون سگ به‌ استخوان چقدر دست شسته‌اند

بر خوان وهم منتظران بساط حرص

نی خشک دیده‌اند و نه تر، دست شسته‌اند

جمعی به ذلتی‌که برند ازکباب دل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۷

 

جمعی‌که پر به فکر هنر درشکسته‌اند

آیینه‌ها به زبنت جوهر شکسته‌اند

جرات‌ستای همت ارباب فقر باش

کز گرد آرزو صف محشر شکسته ‌اند

با شوکت جنون هوس تخت جم‌ کراست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۸

 

این حرصها که دامن صد فن شکسته‌اند

عرض کلاه داده و گردن شکسته‌اند

دارد شراب غفلت ابنای روزگار

بد مستیی‌ که ساغر مردن شکسته‌اند

بیتابی از غبار نفس کم نمی‌شود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۲

 

هرجا صلای محرمی راز داده‌اند

آهسته‌تر ز بوی گل آواز داده‌اند

سرها به تیغ داد زبان لیک چاره نیست

بر شمع ما همین لب غماز داده‌اند

زان یک نوای‌ کن که جنون‌ کرده در ازل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

 

یاران تمیز هستی بدخو نکرده‌اند

از شمع چیده‌اند گل و بو نکرده‌اند

آیین حسن جوهر سعی بصیرت است

کوران تلاش وسمهٔ ابرو نکرده‌اند

وارستگان ز شرم نی بوریای فقر

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۵
sunny dark_mode