چو شمع هیچکس به زیانم نمیکشد
در خاک و خون به غیر زبانم نمیکشد
دارد به عرصهگاه هوس هرزهتاز حرص
دست شکستهای که عنانم نمیکشد
سیرشکبشهرنگی منکم زسرمه نیست
عبرت چرا به چشم بتانم نمیکشد
تصوبر خودفروشی لبهای خامشم
جز تخته هیچ جنس دکانم نمیکشد
ناگفته به حدیث جفای پریرخان
این شکوه تا به مهر دهانم نمیکشد
شمشیربرق جوهرآهم ولی چه سود
از خودگذشتنی به فسانم نمیکشد
شهرت نواست ساز زمینگیریام چو شمع
هرچند خار پا به سنانم نمیکشد
مشت خسی ستمکش یأسم که موج هم
از ننگ ناکسی به کرانم نمیکشد
در پردهٔ ترنگ، پریخیز نغمهایست
دل جز به کوی شیشه گرانم نمیکشد
چون تیشه پیکر خم من طاقتآزماست
مفت مصوری که کمانم نمیکشد
رخت شرار جسته ندانم کجا برم
دوش امید بار گرانم نمیکشد
بیدل ز ننگ طینت بیکار سوختم
افسوس دست من ز حنا نم نمیکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.