هرجا صلای محرمی راز دادهاند
آهستهتر ز بوی گل آواز دادهاند
سرها به تیغ داد زبان لیک چاره نیست
بر شمع ما همین لب غماز دادهاند
زان یک نوای کن که جنون کرده در ازل
چندین هزار نغمه به هر ساز دادهاند
مژگان به کارخانهٔ حیرت گشودهایم
در دست ما کلید در باز دادهاند
مرغان این چمن همه چون شبنم سحر
گر بیضه دادهاند به پرواز دادهاند
از نقد و جنس عالم نیرنگ چون نفس
تا واشمردهاند همان باز دادهاند
سازیست زندگیکه خموشی نوای اوست
پیش از شنیدنت به دل آواز دادهاند
بر فرصتیکه نیست مکش حسرت ای شرار
انجام کارها به یک آغاز دادهاند
خواهی به شک نظر کن و خواهی یقین شناس
آیینهٔ خیال تو پرداز دادهاند
ای شمع ناز کن تو به سامان عشرتت
رنگ بهار خرمن گل باز دادهاند
بیدل تو هم بناز دو روزی که عمرهاست
اوهام داد آینهٔ ناز دادهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.