حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۴
مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷۵
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش
هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷۶
سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش
در پای خم زدست ندادم سبوی خویش
درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
خاک مراد خلق شود آستانه اش
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
دیدم به چشم آینه بسیار سوی خویش
خالی نیافتم ز تو یک تار موی خویش
با خویش هم ز غیرت عشق تو دشمنم
در عاشقی نمیرود آبم به جوی خویش
خود را اگر به دوست نکردم غلط، چرا
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش
آخر به کام غیر مرانش ز کوی خویش
جویی ز خون دیده گشادم به روی خویش
بر روی خویش بستهام آبی ز جوی خویش
نتوان به قول زاهد بیهودهگوی شهر
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
از آب دیده تا ندهی شستشوی خویش
پاکان نمی دهند تو را ره بکوی خویش
در آرزوی گنج عبث جستجو کنی
ای بیخبر چرا نکنی جستجوی خویش
عمر ابد ز چشمهٔ حیوان مجو مریز
[...]