گنجور

 
فروغی بسطامی

آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش

آخر به کام غیر مرانش ز کوی خویش

جویی ز خون دیده گشادم به روی خویش

بر روی خویش بسته‌ام آبی ز جوی خویش

نتوان به قول زاهد بیهوده‌گوی شهر

برداشت دل ز شاهد پاکیزه خوی خویش

کی می‌رسی به حلقهٔ رندان پاکباز

تا نشکنی ز سنگ ملامت سبوی خویش

ای نوبهار حسن خزانت ز پی مباد

گر تر کنی دماغ ضعیفم به بوی خویش

هر بسته‌ای گشاده شود آخر از کمند

الا دلی که بستیش از تار موی خویش

گیرد سپهر چشمهٔ خورشید را به گل

گر بامداد پرده نپوشی به روی خویش

دانی چرا نشسته به خاکستر آفتاب

تا بنگری در آینه روی نکوی خویش

من جان به زیر تیغ تو آسان نمی‌دهم

تا بر نیارم از تو همه آرزوی خویش

بوسیدن گلوی تو بر من حرام باد

گر در محبت تو نبرم گلوی خویش

امشب فروغی آن مه بیدار بخت را

در خواب کردم از لب افسانه‌گوی خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش

دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش

روی دل کسان نتوان دید و روی دوست

گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش

ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک

[...]

سیف فرغانی

ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش

خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش

ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین

درآفتاب پرتو خورشید روی خویش

ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود

[...]

بابافغانی

تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش

جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش

چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من

آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش

خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود

[...]

نظیری نیشابوری

افغان که بعد صد طلب و جست‌و‌جوی خویش

پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش

آزرده تر ز آبله خار دیده ام

خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش

از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم

[...]

عرفی

رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش

در راه دل سبیل کنم آبروی خویش

بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم

خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش

شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه