فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۸ - همو راست
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
درشرط مانبود که با من تو این کنی
دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا
آگه نبوده ام که همی دانه افکنی
پنداشتم همی که دل ازدوستی دهی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹
ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی
در سر منی مکن که به ترکیب چون منی
آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک
او را کجا رسد سخن مایی و منی
از آهن مذهب معمور کرده باش
[...]

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۵
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
در شرط تو نبود که با من تواین کنی

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۷
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی
در عشق آفتاب تو همخرقه منی
والله که عاشقی و بگویم نشان عشق
بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی
از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
ساقی بیار باده سغراق ده منی
اندیشه را رها کن کاری است کردنی
ای نقد جان مگوی که ایام بیننا
گردن مخار خواجه که وامی است گردنی
ای آب زندگانی در تشنگان نگر
[...]

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و سوم
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی
آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر
ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی
بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال
[...]

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و سوم
ای آنک پای صدق برین راه میزنی
دو کون با توست، چو تو همدم منی
هیچ از تو فوت نیست، همه با تو حاضرست
ای از درخت بخت شده شاد و منحنی
هر سیب و آبیی که شکافی به دست خویش
[...]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی
شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
[...]

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
پاکیزه روی را که بود پاکدامنی
تاریکی از وجود بشوید به روشنی
گر شهوت از خیال دماغت به در رود
شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی
ذوق سماع مجلس انست به گوش دل
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۹
باور نمیکنم که تو پیمان بنشکنی
زیرا که التفات به یاران نمیکنی
زین بهترک نظر به من دل شکسته کن
تا چند از تو سرکشی از من فروتنی
سروی و سرو اگر چه که آزاد خوشترست
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳
سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی
تا در دلم خیال رخ او قرار یافت
مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی
میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - وله سترالله عیوبه
هرگز به جان فرا نرسی بیفروتنی
خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی
زنهار ! قصد کندن بیخ کسان مکن
زیرا که بیخ خویشتنست آنکه میکنی
نیکی کن، ای پسر تو، که نیکی به روزگار
[...]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱
هر دم به تیز غمزه دلم را چه میزنی؟
خود را گذاشتم به تو خود در دل منی
بر هم زند ابروی و چشم تو وقت من
خود وقت کیست آنکه تو بر هم نمیزنی؟
ای رهروان عشق چو پرگار دورها
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بحر مایی و منی افتادهام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
خون پیاله خور که حلال است خون او
[...]

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۵
جمع است خیرها همه در خانه و نیست
آن خانه را کلید بغیر از فروتنی
شرها بدین قیاس به یک خانه است جمع
وان را کلید نیست بجز مایی و منی
هان احتیاط کن که نلغزی ز راه خیر
[...]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸
رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی
در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی
آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق
از کوههای درد نکردی فروتنی
آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون
[...]

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳
پیری رسید و نور نظر گشت رفتنی
از عینک است چشم ترا خانه روشنی
از بس گزیده است مرا نیش هر زبان
لرزم بخویش پوشم اگر جامه سوسنی
نتوان شدن بر اوج شرف، جز بپشت پا
[...]

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴
نتواندم بعشوه جهان کرد رهزنی
از مال کرده لذت درویشیم غنی
با قامت خمیده پیران اشارتی است
یعنی بود کمال بزرگی فروتنی
جز خوی خوش که مانع آسیب دشمن است
[...]

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶
ببینمت که در پی آزردن منی
تیغت بدست و بر سر عاشق نمیزنی
مستغنی است حسن تو از وصف این و آن
خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی
در راه باد زلف پریشان چه میکنی
[...]

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹
ای دل به هرزه چند در این و آن زنی
خود را به بوی دانه بهر دام افکنی
آگه نهای که سوزدت از شعله بال و پر
پروانهوار خویش بهر شمع میزنی
تا کی هوای بوسه ز نوشینلبان شهر
[...]
