گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

شوریده ئیست زلف تو کز بند جسته است

خطّ تو آن نبات که از قند رسته است

آن هندوی سیه که تواش بند کرده ئی

بسیار قلب صف شکنان کو شکسته است

گر زانگ روی و موی تو آشوب عالمست

[...]

خواجوی کرمانی
 

عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲ - درشکایت از ابناء روزگار

 

دنیا طویله ایست پر از جنس چارپای

کابادی و خرابی آن جسته جسته است

آبادیش عمارت بر باد رفته ای

ویرانیش عماری درهم شکسته است

از عرعر خران وی اسبان رمیده اند

[...]

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

از من غبار بس‌که به دل‌ها نشسته است

بر روی عکس من در آئینه بسته است

اندیشه‌ای ز تیر و کمان شکسته نیست

زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است

خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۰۰

 

جام شراب، مرهم دلهای خسته است

خورشید، مومیایی ماه شکسته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۲

 

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است

از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است

راهی به حق ز هر دل در خون نشسته است

این در به روی گبر و مسلمان نبسته است

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۳

 

جام شراب مرهم دلهای خسته است

خورشید مومیایی ماه شکسته است

از صد هزار خانه خراب است یادگار

گردی که در عذار تو از خط نشسته است

غافل مشو ز پاس دل ما که بارها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

 

باد بهار مرهم دلهای خسته است

گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می کند

از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست برآیند غنچه ها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۵

 

این خار غم که در دل بلبل نشسته است

از خون گل خمار خود اول شکسته است

این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود

اول زمام محمل لیلی گسسته است

پای شکسته سنگ ره ما نمی شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۶

 

پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است

پای جهان نورد خیالم نبسته است

گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟

راه سخن به مور، سلیمان نبسته است

در تنگنای خاک کند سیر لامکان

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

طرف از شکستگان جهان کس نبسته است

دشمن درست کرده که ما را شکسته است

جز دل که بسته اند بر آن قوم مرده دل

دیگر به زندگانی دنیا چه بسته است؟

پیداست ساحل عدم اینک، ولی چه سود؟

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

زان لب که نوشداروی جانهای خسته است

یک بوسه مومیایی این دلشکسته است

تا جلوه ای ز صحن چمن رخت بسته است

چشمی است داغ لاله که در خون نشسته است

شادی در این زمانه نباشد جدا زغم

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱

 

گلدستهٔ نزاکت حسنت که بسته است

کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است

از ضعف انتظار تو در دیدهٔ ترم

سررشته نگاه چو مژگان ‌گسسته است

هرگز نچیده‌ایم جز آشفتگی‌ گلی

[...]

بیدل دهلوی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

تیری که از کمان نگاه تو جسته است

چون ناوک فراق دل ما شکسته است

صیاد تیرافکن و آهوست چشم تو

این طرفه آهویی که با مردم نشسته است!

کس نیست در جهان که نباشد اسیر تو

[...]

طغرل احراری