پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است
پای جهان نورد خیالم نبسته است
گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟
راه سخن به مور، سلیمان نبسته است
در تنگنای خاک کند سیر لامکان
آزاده ای که دام علایق گسسته است
خون می چکد به هر لبی انگشت می زنی
از زیر تیغ چرخ، مسلم که جسته است؟
با سوزن مسیح نمی آرم برون
خاری که در ره تو به پایم شکسته است
زلف تو در گرفتن دلهاست بیقرار
هر چند از گرانی دلها شکسته است
از قیل و قال تیره شود وقت اهل حال
از عکس طوطی آینه ام زنگ بسته است
صائب ز سیل حادثه از جا نمی رود
چون کوه هر که پای به دامن شکسته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوریده ئیست زلف تو کز بند جسته است
خطّ تو آن نبات که از قند رسته است
آن هندوی سیه که تواش بند کرده ئی
بسیار قلب صف شکنان کو شکسته است
گر زانگ روی و موی تو آشوب عالمست
[...]
دنیا طویله ایست پر از جنس چارپای
کابادی و خرابی آن جسته جسته است
آبادیش عمارت بر باد رفته ای
ویرانیش عماری درهم شکسته است
از عرعر خران وی اسبان رمیده اند
[...]
از من غبار بسکه بدلها نشسته است
بر روی عکس من در آئینه بسته است
اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست
زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است
خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند
[...]
جام شراب، مرهم دلهای خسته است
خورشید، مومیایی ماه شکسته است
طرف از شکستگان جهان کس نبسته است
دشمن درست کرده که ما را شکسته است
جز دل که بسته اند بر آن قوم مرده دل
دیگر به زندگانی دنیا چه بسته است؟
پیداست ساحل عدم اینک، ولی چه سود؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.