گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

زد ننگ عشق کوس ملامت به نام ما

ای پیک غم ببر به سلامت سلام ما

ساقی غم و جهان خم و دل جام و باده خون

جم را خبر دهید ز بزم مدام ما

چون دور چشم یار به کام است باک نیست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

چشمت به غمزه کشت دو صد بیگناه را

کو داوری که داد رسد دادخواه را

گفتم مرا تحمل ناز تو نیست گفت

عشق احتمال کوه دهد پرّ کاه را

بیحاصل است جلوه خوبان بعهد تو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بستی برشته سر مو پای و دست ما

گوئی برو که با تو نزیبد نشست ما

بازوی زهد پنجه عشق تو بر نتافت

برکوب طبل حسن که برگشت شست ما

این تیغ وین سپر که نیابد بهمسری

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

از حد گذشت جلوه فروهل نقاب را

زین تیره روز تر مپسند آفتاب را

معذورمی ایصنم همه گر تندی است وجور

مستی و از خطا نشناسی صواب را

میگفت دل چو میزدمش بوسه بر دهان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

در پردهٔ حُسن روی تو شد پرده‌در مرا

ای وای اگر ز پرده درآید به در مرا

جز خون دل که ریزدم از دیده بر کنار

حاصل نشد ز نخل محبت ثمر مرا

سر بر نگیرم از درت ار فی‌المثل به سر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست

خصمی که دل به صلح دهد جای جنگ نیست

طفلان به های‌هوی کشندم به سوی دشت

کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست

پیک پیام دوست به در حلقه می‌زند

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

امروز خرمن گل و نسرین و سوسن است

وین مو نه باز غالیه و مشک و لادن است

ای کز سرم می‌گذری باش یک زمان

کافشانمت به پای‌، روانی که در تن است

زد آتشی به پردهٔ ناموس‌، سوز عشق

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

جانا حیوه من زلب می پرست تست

بندم بپا مبند که جانم بدست تست

سوگند بر لب تو که در خطه خطا

گر فته فتد همه از چشم مست تست

ایشوخ دلنشین تو ندانم چه فتنه

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

دودی ز آهم ار بدرون نی اوفتد

آتش بخشک و تر ز صدای وی اوفتد

از سر ربود هوش من آنچشم پرخمار

تادیگر اتفاق افاقت کی اوفتد

آرد مذاق حکمت اشراق طبع می

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

مرغی شکسته درخور تبر ستم نبود

گیرم مقیم زلف تو صید حرم نبود

بیدار بخت من که شدم صید شست تو

پیکان جان شکار ترا صید کم نبود

شد قاتل از سر من و غم میکشد مرا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

زلف به ملک حسن به سر تا کله نهاد

برداشت پای نخوت و بر فرق مه نهاد

عادت نبود تیغ کشیدن به روی ماه

این رسم تازه را خم زلف سیه نهاد

گر عالمی کشد چه عجب ترک چشم او

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

خیل خیال تست که بر چشم ما رود

یا تخت جم که بر سر مور از هوا رود

یغمای دین و دل گذرد ایدل فکار

سر بر مکن ز دیده که در زیر پا رود

رفتی و سیل اشک جگرگون ز سرگذشت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

جان در خور خدنگ تو ابرو کمان نبود

ورنه دل رقیق تو نامهربان نبود

صد بار کشته بود ز جورم نهیب هجر

گر بوسۀ وداع مر احرز جان نبود

دیدم بخواب دوش که هم بستر منی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

عمری که بی‌تو ای مه نوشاد می‌رود

سر داده خرمنی است که بر باد می‌رود

دور از کنار یار ز دریای چشم من

رودی‌ست دجلهٔ که به بغداد می‌رود

شیرین به کام‌جویی و پرویز در نشاط

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

این خودسری که زلف تو ای دلربا کند

با روزگار غم‌زدگان تا چه‌ها کند

زلف از کنار چاه زنخدان مگیر باز

بگذار دستگیری افتاده‌ها کند

گشتم اسیر غمزۀ طفلی که صید دل

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

هندوی چشم و خال و خط و زلف مشک‌بیز

دستی بهم نداده که ممکن شود گریز

هوشم سر تو دارد از آن دارمش به سر

چشمم رخ تو بیند از آن دارمش عزیز

رشک آیدم حدیث تو گفتن به زاهدان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

شد روی یار جلوه‌گر از زلف مشک‌بیز

صبح امید میدهد ای بخت خفته خیز

زین‌سان که میزند ره خلق این بت عراق

امسال متفق نشود خلق را حجیز

تا خود چه‌ها کند ز خطا چشم مست او

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

عاشق که رنج عشق نداند ز راحتش

گو باز گیر رحل اقامت ز ساعتش

گفتم قیامت است چو برخاست قامتش

غافل که تن بر این ندهد استقامتش

انصاف بر چنین قد دلجوی نازنین

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گفتم رقم کنم به تو حال دل ملول

رشک آیدم که بر تو فتد دیدۀ رسول

از پند عاقلانۀ مردم دلم گرفت

برقع فرو گشای که حیران شود عقول

این نقد جان و این سرناز ار مصرا گر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

خون شد دل از علایق ناسوت کثرتم

ساقی به گردش آی بده جام وحدتم

آن دارویم بده که فلاطون خم نشین

آید کمین سبوکش دریای حکمتم

در زیر بار سایه کشد قاف تا به قاف

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۲